گفتوگو با ریسفروش بازار قلعه کرمان
آویدنیوز: در بازارهای قدیمی کرمان که قدم میزنی، مغازههایی را میبینی که هنوز به همان سبک و سیاق قدیمی فعالیت میکنند. شاید اگر چند روز بعد بیایی، دیگر اثری از آنها نباشد و رهگذران تا سالهای سال با یک در بسته روبهرو شوند. دری که برگی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین را در پشت خود نهفته است.
هنوز چندتایی شغل در کرمان وجود دارد که ممکن است بهزودی از بین بروند و ازآنها فقط یک نام بماند. شغلهایی که صاحبان آنها، اکثر پیرمردهایی هستند که عمر خود را روی این مشاغل گذاشتهاند. «رمضان انجمشعاع» پیرمردی است که در بازار «میدان قلعه» مغازهای کوچک دارد. در مغازهی این پیرمرد ۸۲ ساله گلولههایی از نخهای رنگارنگ پراکنده شدهاند. درست وسط مغازهاش چهار گلولهی نخ که آنها را «گروک» مینامد، روی زمین چیده شدهاند. با وجود سرما و گرمای بیش از حد هوا، سالهاست که هر روز به دکان میآید. وقتی امیر میخواهد از او عکس بیاندازد، میگوید: «ما روزها اینجا نشستهایم، اینقدر میآیند از ما عکس میگیرد، حتی خارجیها!» میداند که قرار است از شغلش تنها یک یاد و خاطره بماند، دیگر هیچ…
گفتنیست که این مصاحبه در انتهای دههی هشتاد انجام گرفته است.
آقای انجمشعاع! نام شغلتان چیست؟
ریسفروشی
ریس؟!
ریس قالی و فرش که برای بافت قالیهای کرمانی و افشاری به کار میرود.
پس حتما مشتریهای خاصی دارید؟
مشتری؟! اصلا مشتری نیست. بازار خرید و فروش فرش کساد است. وقتی فرشی نباشد، دیگر کسی ریس نمیخرد. حدودا ۱۰۰ مشتری ثابت در کرمان و اطراف داشتهام که الان هیچکدام پیدایشان نمیشود. مگر اینکه رهگذری پیدا شود که برای خیاطی یا کارهای هنری مقداری ریس نیاز داشته باشد. یا بانکها برای دور اسکناسها یک کیلو ریس بخرند.
چند سال به این کار مشغولید؟
از اول عمرم توی این کار بودم. ۴۱ سال هم هست که دراین مغازه به کسب مشغولم.
پس از همان اول ریس فروش بودید؟
نه. من خودم کارگاه داشتم، قالی هم خرید و فروش میکردم. از خارجیها به خصوص آمریکاییها سفارش قالی میگرفتیم. پول هم خوب میدادند. اما کمکم وضع عوض شد. مجبور شدم جنسها را نیمبها بفروشم به تجار. یک مقدار هم بدهی داشتم که صاف کردم. از کسانی هم که طلب داشتم، بعضیها دادند، بعضیها هم خوردند و رفتند. باقیمانده هرچه بود این دکان را گرفتم و ۴۱ سال است که ریش فروشم.
وقتی ریس فروشی را راه انداختید، درآمدتان چطور بود؟
خوب بود، خرجت در میآمد، حداقل اگر اتفاقی برای مغازهات یا خانهات میافتاد، میتوانستی ۱۰ تومان خرجش کنی. تا چهار، پنج سال پیش هم مشکلی نبود. اما این روزها اگر درآمد دیگری نداشته باشی، باید گرسنگی بخوری، اگر در یک خانه چهار نفر باشی. «نون و آبگرمو» هم نمیتوانی بخوری.
خوب وقتی بازار ریس فروشی این طور کساد شد، چرا نرفتید دنبال یک شغل دیگر؟
سنم اجازه نداد، قدرتش را نداشتم، شما جوانید، دنبال هر کاری که بخواهید میتوانید بروید اما من پاهایم درد میکند.
بیمه هستید؟
بیمه نه!
الان درآمدتان چقدر است؟
گاهی روزها به ۲۰۰۰ تومان هم نمیرسد. قیمتها هم که روز به روز درحال بالا رفتن است. ما نان «یکمن چارده پول» خوردهایم، گوشت «سیسنگ دهشاهی» خریدهایم، اما الان گوشت کیلویی ۶۰۰۰ تومان، ۷۰۰۰ تومان.
ریسها را از کرمان میخرید؟
تا چند وقت پیش از کرمان میخریدم اما همهی کارخانههای کرمان تعطیل شدهاند. مجبور شدم از خمینیشهر اصفهان بیاورم. که آن کارگاه هم یک ماهی است به دلیل اینکه همسایهها از محل کارگاه ناراضی بودند تعطیل شده و تا دوباره شروع به کار کند، طول میکشد. ]با اشاره به مغازهی تقریبا خالیاش[ میبینید که دیگر جنسی برایم نمانده.
به نظر شما چرا فرش کرمان که روزگاری شهرت جهانی داشت به وضعیتی دچار شده که فرشهای تبریز و قم از آن پیشی گرفتهاند؟
اینجا از پشم «ورهمشور» ]ناخالص و نامرغوب[ استفاده میکنند، از ریس خمینیشهر استفاده میکنند که هم سفت است هم سنگین. اما آنجا از پشم خارجی «مرینوس» استفاه میکنند که هم سبک است هم رخ ندارد ]کم نمیآید[ اگر صدمن به دستگاه بدهند تا ریس کنند، شاید یک یا دو منش کم بیاید. اما پشمی که در کرمان استفاده میشود هر۵/۴ کیلو، یک کیلویش خراب میشود. با وجود این، آنها هم درآمدی ندارند. کار فرش، کار پر زحمت و کم درآمدی است.
]وسط مغازه یک ترازو با زنجیرهای یک متری آویزان است[ همچنان از همان ترازوی قدیمی استفاده میکنید؟
سرم از ترازوهای امروزی در نمیآید! این ترازو را ۵۰ سال است که دارم، یک مثقال را هم حکم میکند. ]برای اثبات دقت ترازو یک کاغذ را در یک کفهی آن میگذارد.[
به این فکر کردید که اگر مغازتان را جابهجا کنید، شاید کمی وضع کسب و کارتان بهتر شود؟
وقتی قالیبافی رونق ندارد، دیگر چه فرقی میکند که اینجا باشی یا جای دیگر. اتفاقا برای شغل ما هیچجا بهتر از اینجا نیست. ببین این دکانها همه تعطیلند همهی اینها روزی باز بودند و رونق داشتند. اما صاحبانشان مردند و کسی نبود جایشان را بگیرد. ]با اشاره به هر کدام از مغازههای در بسته[ این یکی عطاری بود، آن یکی لحافدوزی، آن کفشفروشی، آن پارچهفروشی.
فکر میکنید دلیل تعطیلی مغازههای این بازار ]بازار میدان قلعه[ و بازار قلعه چیست؟
فقط این خیابان! ] خیابان امام[این خیابان دو تا بازار را از بین برد. البته الان همه چیز ماشینی شده است. فرد از آن طرف جنس را سفارش میدهد، از آن طرف شاگرد مغازه، جنس را در صندوق ماشین میگذارد. اما اگر بخواهد همان جنس رامثلا از دکانهای این بازار بخرد. باید یک پولی هم به گاریچی بدهد تا جنس را برایش تا خیابان بیاورد. البته بچهها هم باید کار پدر را ادامه میدادند اما همه رفتند دنبال کارهای ادارهای و پشتمیزی.
چند فرزند دارید؟ هیچکدام را مجبور نکردید کارتان را ادامه دهند؟
ده فرزند دارم. آنها نیامدند، من هم مجبورشان نکردم. با درآمد همین دکان لیسانس شدند، فوق دیپلم شدند. خودم هم دیدم که درآمدی در این کار نیست، نخواستم تا بیایند. هیچکدام نه میدانند قالیبافی چیست؟ ریس چیست؟ هر ریسی چه قیمتی دارد؟
خب، در دلتان حرفی مانده که بخواهید بگویید؟
چه بگویم، کار ما همین است، اینجا نشستهایم به امید خدا، وقتی دستمان به هیچ جا بند نیست، اگر نیاییم چکار کنیم.
عکس: امیر حسین رضایی