یادداشتی برای تئاتر «هیپوکامپوس» به کارگردانی «میثم عبدی» و نوشته «امید طاهری»
نمایش کمدی-فلسفی «هیپوکامپوس» به کارگردانی «میثم عبدی» نمایی از آشفتگی درونی و تقابل خودآگاه و ناخودآگاهمان است. قصه از جایی شروع میشود که عدهای خود را در خانهای مییابند که دلیل جمع شدنشان برای آنها مشخص نیست و پس از مدتی به نظر میرسد آنها در دنیای خواب و رویا دور هم جمع شدهاند و کمکم با معرفی هر شخصیت، مخاطب به شناخت نسبی از افراد و فضا میرسد، فضایی خوابزده و معلق میان آرامش رویا و اضطراب کابوس! اما بیداری کجای ماجراست؟!
نمایش ارسال پیام را از اولین برخوردش با مخاطب شروع میکند، طراحی پوستر! پوستر بسیار دقیق و در راستای نمایش طراحی شده است. مردی بیدار با خانهی روی سر، که در این خانه محل هیپوکامپوس رنگی است. هیپوکامپوس مسئول حافظه و نقشهبردار ذهن است و نگهبان خاطرات و هویت ما است. استفاده از چند رنگ برای آن در پوستر نشان از خاطرات متعدد ذخیره شده در ذهن دارد. اما این که این مرد بازیگر است یا بازیگردان صرفا با تماشا کردن نمایش است که پاسخ مییابد.
طراحی صحنه در ابتدا مخاطب را در فضایی خانه مانند قرار میدهد، با پیشروی داستان و استفادهی متعدد از قابهای بسته، شکلگیری فضای بستهی ذهن به خوبی انجام میشود. هماهنگی نور و صدا به درستی فضای وهمآلود رویا را ایجاد میکرد و عنصر دیگری که به این هماهنگی کمک میکرد تصویری مشابه تصاویر امآرآی رنگی بود که روی پرده با تغییر فضای نمایش تغییر و رنگ عوض میکرد.
از دیدگاه فروید، خواب شاهراه ورود به ناخودآگاه است و زمانی که در بیداری تمایلاتمان را سرکوب کنیم، در خواب غیر مستقیم این تمایلات نشان داده خواهند شد و خواب جدا از ساختار کلی روان انسان، اید (غریزه و ناهشیار)، ایگو (منطق و هشیار) و سوپر ایگو (هنجار درونی و اخلاق) نیست. این سه عنصر در هیپوکامپوس به دقت روی صحنه نمایش داده شدند، به عنوان مثال زن اثیری، پلیس و زرگر در طول نمایش اید، ایگو و سوپر ایگو را پررنگ به صحنه آوردند. طبق نظریات فروید خواب بیانگر خواستههای اید بوده و ایگو به عنوان سانسورچی، خواستهها را به شکل نمادین در خواب نمایش میدهد و کابوس درگیری اید و سوپر ایگو است که سرکوبی خواستههای اید را برعهده دارد. تنها دیالوگ «چرا میخوای بیدار شیم؟!» از زبان زن اثیری کافی بود تا مخاطب متوجه میل اید به ماندگاری درخواب شود، چراکه فقط آنجاست که میتواند خواستههایش را تحقق بخشد. کارگردان سرکوبی و بازیابی خواستهها از جمله آزادی، شادی و آگاهی را با هوشمندی در روند قصه روی صحنه نمایش میدهد. به عنوان نمونه میتوان به زن روانشناس اشاره کرد که زنی مستقل خواب رام کردن اسب وحشی را میبیند اما طناب تازیانهاش به بند رختی تبدیل میشود تا لباسهای شسته شده را پهن کند. میل به آزادی و استقلال او با سرکوبی به خانهنشینی تبدیل میشود، و یا دختر دانشجویی که میل به آگاهی دارد ولی استادی برای فراگیری و قلمی برای کسب دانش ندارد. سرکوبی امیال درنهایت میتواند منجر به مرگ فرد شود اما این پایان راه آنها نیست و افراد برای بازیابی خواستههایشان با انگیزه تلاش میکنند.
کارگردان، رحمت، کشاورز جستجوگر آب را به عنوان اروس (Eros) بسیار دقیق انتخاب کرده است. کشاورزی که برای کاشت، داشت و برداشت در جستجوی آب است، به منظور استمرار زندگی و البته میل به بقا! او یک نیروی بنیادی برای رشد و بقا و البته ایجاد پیوند میاد فرد و جمع است. دیده نشدن و به حساب نیامدن او و فریادهایش نماد امیال سرکوب شدهی انسان در طول تاریخ زندگیاش است که شنیده و دیده نمیشود. درست است که نمایش در فضای وهم و خواب پیش میرود و منطق راه کمی به این دنیا دارد، اما منطق کارگردان به درستی در این خواب به کار گرفته شده است. اما در صحنهای مشاهده میکنیم که رحمت به عنوان تاناتوس (Tanatos) وارد صحنه میشود و قدم برای تخریب برمیدارد. آیا این تناقض با درنظر گرفتن فضای خوابزدهی نمایش قابل توجیه است؟!
رحمت کشاورز رود نیل است، نیلی که نماد چرخه حیات است، راه اتصال مرگ و زندگی. رحمت به عنوان اروس، به منظور حفظ زندگی، همچون قابلهای میل به بقا را به دنیا میآورد و شور دریافت آگاهی را در دیگران ایجاد میکند پس نمیتواند جلاد آنچه ایجاد میکند باشد. رحمت با تخریب فضا منجر به مرگ نمیشود چهبسا با این تخریب، یادآور ارادهی از دسترفته و آزادی و امیال سرکوب شده میشود و با آگاهی بخشی به افراد جانی دوباره به آنها داده و زندگی را همچون رود نیل زنده و پابرجا برقرار میکند.
هیپوکامپوس در کنار تمامی نقاط قوت خود، اندک ضعفی هم داشت. شوربختانه زمان محدود نمایش با عمق مطلب همخوانی نداشت. این نمایش پیام خود را با زبانی استعاری و با استفاده از تعداد زیادی نماد به مخاطب میرساند که ایجاد ارتباط را برای او کمی دشوار میکند.
نکتهی دیگر طراحی عروسک و عروسکگردانی بود که در سادهترین حالت ممکن در نظر گرفته شده بود. فضای وهمآلود نمایش میتواند دلیلی بر این سادگی باشد، اما با درنظر گرفتن سطح نمایش، این موضوع در سطح بالاتری مورد انتظار بود.
هیپوکامپوس نمایشی که خندهی فکر شده به مخاطب هدیه میدهد و تن به خنداندن به هر قیمتی نداده است. در پس هر خنده پرسش و تلنگری وجود دارد و مخاطب را به فکر فرو میبرد که مدیون طنز به اندازه و دلنشین نویسنده است. این که تیر غیب جلوی جنگ را بگیرد و درخواست جایزهی صلح داشته باشد، شاید لحظهای خندهای در صورت مخاطب بنشاند اما بعد از نمایش تلنگری را در ذهن باقی میگذارد که بیشتر به دنیای امروزمان فکر کنیم، آیا هنرپیشههای دغدغهمند صلح جهانی همان عاملان جنگ در پشت پرده نیستند؟!
ایجاد لحظات غیرقابل پیشبینی با عناصری از ادبیات و روانشناسی، از فروید تا فردوسی، هم تاکید بر خوابآلود بودن فضا داشت و هم بر عمق تفکر، تسلط و دانش نویسنده.
با توجه به روند زندگی انسان امروزی و خوراک ذهنی نه چندان درست و سرکوبی امیال، تقریبا تمامی آدمها در حال شبیهشدن به یکدیگر هستند و زندگی و بیداری ما هر روز بیشتر از دیروز شبیه خواب آشفته و بیمنطق شده است. زندگی روانی انسان نتیجهی کشمکش دائمی بین اروس (سازندگی و زندگی) و تاناتوس (ویرانگری و مرگ) است. بدون اروس، نه تمدنی ساخته میشد و نه روابط انسانی معنا پیدا میکرد، پس برای این که به ویرانگری میدان ندهیم نیاز به آگاهی داریم.
مغز مانند صحنهی تئاتر، اطلاعات را در پشت صحنه پردازش میکند و مهمترینشان را روی صحنه میآورد تا دیده و استفاده شود و این یعنی آگاهی. آگاهی نتیجهی به اشتراک گذاشتن اطلاعات است و به صورت متمرکز و انفرادی معنایی ندارد. پس برای این که در بیآبی غرق نشویم، در گرداب خواب فرو نرویم، تماشاگر منفعل زندگی نباشیم و برای این که خاک نشویم تا خشت و آجرمان کنند و از ما بالا بروند و قد بکشند، باید ساختار کهنهی ذهن را خراب کنیم و قدمی برای زنده شدن آزادی برداریم و آگاه شیم و آگاه کنیم.



