نویسنده: فاطمه نخعیفر
آوید نیوز ـ انگار همین دیروز بود؛ اواخر فروردین ماه سال ۸۶، مدتی از فارغالتحصیلی در رشتهی کارشناسی زیستشناسی دانشگاه شهید باهنر کرمان گذشته بود. یک سالی به عنوان معلم در یکی از مدارس کرمان مشغول کار بودم؛ اما این کار مرا راضی نمیکرد. به سفارش پدرم به دفتر روزنامه بوتیا به سردبیری آقای «جلیل مظهری» که از دوستان و آشنایان پدر بود؛ رفتم تا اگر دوست داشتم و استعداد و علاقهای بود؛ کار را شروع کنم. انتهای کوچه شماره یک خیابان شهید بهشتی، آنجا برای اولین بار پا به یک دفتر نشریه گذاشتم. اهل کتاب و روزنامه و مجله خواندن بودم اما هیچ وقت به دنبال این که دفتر مجله و روزنامه چگونه جایی است و اصلا چگونه یک نشریه چاپ میشود؛ نرفته بودم. اصلا به ذهنم هم خطور نمیکرد که روزی روزنامهنگار شوم. جا افتاده مردی با قدی بلند، سرتا پا سفید پوش، گرد سپیدی بر موی نشسته و عصا به دست، همان دوست پدر و سردبیر هفتهنامه بود؛ چه جالب همیشه فکر میکردم فقط روزنامه و مجله که ماهی یک یا دوبار چاپ میشود؛ وجود دارد و نمیدانستم که هفتهنامه و دو هفتهنامه هم داریم. خب من از یک رشته و دانشگاه و آیندهای دیگر به اینجا آمده بودم و قرار نبود که بدانم. به نظر سختگیر، منضبط و جدی میآمد. کمی ترسیدم…
خلاصه قرار شد که با ایشان کار را شروع کنم و در هر زمینهای که فکر میکنم؛ استعداد دارم مطلبی بنویسم و به ایشان بدهم تا در صورت صلاحدید چاپ شود. همچینن برای اینکه ببینم استعدادی در خبرنگاری و روزنامه نگاری دارم یا نه، همراه خبرنگار آن زمان نشریه بوتیا به یکی از جلسات خبری بروم. از آنجا که رشتهی تحصیلیام زیستشناسی بود؛ ایشان ستونی برای معرفی گیاهان و خواصشان به من اختصاص داد و هفته بعد از آشنایی هم به جلسه خبری رفتم تا خبرنگار آن نشریه نظرش را به آقای مظهری بگوید. خبرنگار وقتی خبر مرا دید؛ باور نمیکرد که من تا آن روز حتی یک بار هم به جلسات خبری نرفته باشم و خبر ننوشته باشم. او به من گفت ادامه بده تو روزی روزنامهنگار خوبی خواهی شد و به آقای مظهری هم گفت که خیلی خوب نوشته، فکرش را هم نمیکردم. ایشان هم وقتی خبر مرا خواندند؛ مرا به عنوان خبرنگار به جلسات خبری فرستادند و من هم استعداد و علاقهام را کشف کردم. هنوز لذت اولین باری که مطالب و خبرهای من در نشریه چاپ شد؛ در خاطرم هست. انرژی گرفتم و کار را شروع کردم و با رفتن به کلاسها و دورههای خبری و تحصیل در رشتهی روابط عمومی اندوخته هایی جمعآوری کردم و شش ماه بعد از اولین حضور در نشریه بوتیا، جذب خبرگزاری فارس (نیمه دوم سال ۸۶)شدم و ادامه راه… تا اینکه خودم مجلهی «آوید» را منتشر کردم. اما در تمام مدت شش ماهی که برای نشریه بوتیا کار میکردم؛ جدیت، نظم و سختگیری و علاقهی روانشاد مظهری برایم الگو و جالب بود. هیچوقت هیچ کار هفتهنامه را سرسری رها نمیکرد و همیشه ناظرانجام درست و خوب کارها بود.اینکه مردی در این سن و سال اینگونه با عشق و علاقه پیگیر انجام امور چاپ و انتشار باشد؛ ستودنی بود. از طرفی از پدرم که فرهنگی است؛ شنیده بودم آقای مظهری برای گرفتن دیپلم و پیشدانشگاهی به مدرسه شبانه پدر میرفته و با جدیت درس را هم دنبال میکرده و بیشتر باورم نمیشد که خود را برای رفتن به دانشگاه آماده میکند. تا اینکه شنیدم در رشته حقوق در دانشگاه قبول شدند؛ من هم انگیزه پیدا کردم و ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد را شروع کردم. آقای مظهری از این کار من بسیار خوشحال شد و تشویقم کرد و گفت الان رقیب تحصیلی میشویم.
همچنین پدر از خیر بودن این مرد، از تلاشش برای زندگی بهتر از سن جوانی، تعریفهای زیادی میکرد و این حداقل برای من، یعنی یک انسان مهربان، جدی، با پشتکار، امیدوار و موفق.
خلاصه هر وقت که در نشریه و مجلهای مطلبی مینوشتم که ایرادی داشت؛ زنگ میزدند و تذکر میدادند که چرا این سوژه را انتخاب کردی؟ چرا نوشتی؟ هر وقت هم که خوب مینوشتم؛ تشویقم میکردند. گاهی مانند یک پدر با مهربانی و گاهی هم با تندی مرا نصیحت میکرد که چگونه زندگی کنم. از روزی هم که مجله آوید را منتشر کردم با حضور در جشن افتتاح دفترآوید و نیز با بیان مشکلات کار روزنامه نگاری به خصوص برای یک روزنامهنگار زن به مدیران مربوط، آغاز کارم را همراهمان جشن گرفت و مجله را رونمایی کرد. تعریف او از مجله، محتوای آن و معرفی به دیگران و نصایحش برای ادامه راه را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد. نصایح پدر گونه و تعصب وی را بر روی مجله از یاد نخواهم برد که «چرا مجله را به رایگان به دوستانت میدهی؟ اگر عدهای در مدتی بنیان روزنامهنگاری را به گونهای گذاشتهاند که مجانی پخش کنند؛ تو مقابله کن و جلوی مفت خوانی را بگیر… نپرس مجلهام خوب شده؟ بگو مطالب خوب و عالی آوید را خواندهاید؟ تا جوانید تلاش و کار را رها نکنید و…»
هنوز هم منتظرم شماره جدید مجله را خوانده باشد و زنگ بزند که آفرین دخترم مجلهات را به همه دوستان و آشنایانم نشان دادم… باور نمیکنم که از میان ما رفته باشند.
و من شرمندهام از اینکه نتوانستم در زمان حیات ایشان از وی بنویسم و از ایشان قدردانی کنم…
به همهی همکاران روزنامهنگارم به خصوص کارکنان هفتهنامه «صبح کرمان» و به طور ویژه به خانواده محترم ایشان به خصوص سرکار خانم شهلا مظهری، جناب آقای شهرام مظهری و نیز نوه ایشان آقای امیرحسین جبار پور، همکاران روزنامهنگارم که در تهیه بیوگرافی ایشان هم مرا یاری دادند؛ تسلیت میگویم. روح ایشان قرین رحمت الهی
«جلیل مظهری» خیر، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار کرمانی، طلوع صبح ۲۹ فروردین ماه ۱۳۲۰ دیده به جهان گشود. وی تا کلاس ششم ابتدایی درس میخواند و به گفتهی خودشان به دلیل بیپولی و مشکلات آن دوره، دیگر نمیتواند ادامه بدهد و تحصیل را در همان مقطع رها میکند اما ارتباطش را با کتاب و کتابخوانی قطع نمیکند. عشق این روزنامهنگار کرمانی به مطالعه و کتابخوانی، او را به وادی نویسندگی میکشاند و از همان کلاس ششم برای برخی روزنامهها مطلب مینویسد که از جمله میتوان از روزنامه اندیشه و فاتح در کرمان نام برد. وی همچنین برای برخی از روزنامههای تهران مطلب مینویسد. به طوری که با نوشتن گزارشی در خصوص مضروب شدن «اقبال» استاندار وقت کرمان برای مجله روشنفکر، ۷۰۰ جلد آن مجله در کرمان به فروش میرود؛ در حالی که به طور معمول از هر شماره ۴۰ نسخه بیشتر در کرمان به فروش نمیرفت.
آقای مظهری از همان سن پایین شروع به کار کرده و نتیجهی آن همه کار بیوقفه، نه تنها بینیازی از مال دنیاست که حتی به عنوان یک خیر، به یاری افراد بیبضاعت شتافته و کارهای خیر و ارزشمند زیادی را انجام میدهد که تهیهی جهیزیه برای دختران بیبضاعت، اهدای زمین به چهار مدرسه در خیابان جهاد، تجهیز برخی مساجد، مفروش کردن برخی مساجد حاشیه شهر، اهدای زمین به بیماریهای خاص در انتهای خیابان جهاد کرمان، اهدای زمین بیمارستان تالاسمی و … تنها گوشهای از خدمات ارزندهی وی در یاری به همنوعان است.
اما این خیر و مرد پرتلاش و با اراده، علیرغم پرداختن به کارهای کشاورزی و پسته و تجارت، هیچگاه از کتابخوانی و روزنامهخوانی دست نمیکشد و از آنجایی که از کودکی دوست داشته وکیل شود؛ با همت و اراده تحصیل را از سر میگیرد و نه تنها موفق به اخذ دیپلم میشود بلکه با سنی بالای ۷۰ سال، مدرک کارشناسی حقوق را هم را میگیرد و الگویی برای دیگر دانشجویان میشود.
زندهیاد مظهری کتابخانهای با ۳ هزار جلد کتاب دارد که همه را مطالعه کرده بود و خود نیز کتابهای متعددی نوشته که از آن جمله «از خاک تا افلاک»، «مدعیان مهدویت»، «دیوان شعر لکههای ابر (تخلص جم کرمانی)»، «خورشید کویر»، «راز آشکار»، «در روشنایی حضور»، «از ماهان تا قونیه»، «راز پنهان»، «تاریخ کرمان از قاجار تا انقلاب» و«شرحی بر بلبلنامه» را میتوان نام برد.
این خیر بزرگوار در طول عمر بابرکتشان همواره قلم به دست بوده و بدون اغراق روزی ۱۵ ساعت در شبانهروز مطالعه میکرد. وی همچنین به دیگر آرزوی دیرینهاش جامهی عمل پوشاند و بعد از سردبیری نشریهی «بوتیا»، با اخذ مجوز نشریهی صبح کرمان، این نشریه را تا آخرین روز عمر خویش در ۳۱ مردادماه ۹۶ به طور مرتب و منظم چاپ کرد. سرمقالههای وی را که شجاعانه و شیرین از نابهنجاری و نابهسامانیها مینوشتند؛ برای همیشه به خاطر خواهم سپرد.
این پیر مطبوعات سرانجام بعد از ۱۰ سال سردبیری در نشریههای بوتیا و صبح کرمان (که متعلق به خود ایشان بود)، بعد از بستن آخرین شماره نشریهاش در زمان حیات، در سن ۷۶ سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خوشبختانه فرزندان ایشان راه ایشان را ادامه داده و با ادامهی چاپ نشریه «صبح کرمان» روح آن زندهیاد را شاد کرده و راهشان را ادامه میدهند که ما نیز در تحریریهی آوید کرمان ضمن عرض مجدد تسلیت به این خانوادهی فرهیخته و محترم، آرزوی موفقیت روز افزون این نشریه را در ادامهی راه آن بزرگوار و پیر مطبوعاتی داریم.