دو شعر بهاری از شاعر بهارسرای کرمانی؛
آویدنیوز: «م – نگارستانی کرمانی» روزنامهنگار، شاعر، نویسنده و محقق، در سال ۱۳۱۱ در کرمان به دنیا آمد. وی پس از پایان تحصیلات متوسطه کرمان را ترک کرد و به پایتخت رفت و در آنجا به عنوان روزنامهنگار مشغول به کار شد. وی با تخلص «نگار» و «نگار کرمانی» اشعاری هم میسرود و کتاب «نجوای دل و دین» را در سالهای ۴۶ تا ۴۹ چاپ کرد. این کتاب پس از انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۸ با اضافاتی در چهار بخش «دل و دین و عرفان»، «دل و بهار»، «دل و فکاهیات» و «دل و مسائل اقتصادی و سیاسی» تجدید چاپ شد. که در این میان بخش دل و بهار متشکل است اشعاری که در سالهای مختلف در خصوص بهار و سال نو سروده شدهاند.
نگارستانی دستی هم بر نوشتن مقالات سیاسی اجتماعی داشت که ماحصل آن دو کتاب است به نامهای «به سوی آزادی و صلح راستین جهانی» و «مشکل رهبری نسل جوان». این نویسندهی توانمند و بهارسرای کرمانی در فروردینِ سال ۱۳۸۲ دیده از جهان فرو بست و به دیار باقی شتافت.
متن و اشعار زیر از بخش دل و بهارِ مجموعه شعر «نجوای دل و دین» انتخاب شدهاند.
من همیشه معتقد بودهام که تبریکات اعیاد و به خصوص عید نوروز، نباید به صورت کلیشه و یکنواخت تهیه شود. ضمن عرض تبریک و آرزوی توفیق و خدمت به خلق، گاهی چنین میسرودم:
آمد بهار و برد زکف طاقت و قرار
آمد بهار و باز جهان گشت لالهزار
آمد بهار و باز به سنبل دمید عشق
تا از هزار بیدل شیدا بَرَد قرار
آمد بهار و باز جهان شد زمردین
تا رفت بر بساط چمن آب جویبار
آمد بهار و نمنم باران به دشت و کوه
فرشی عقیق ساخته با دُر شاهوار
آمد بهار و باد به هر سو که رو کند
دریای مشک و عنبر و عَبهَر کند نثار
آمد بهار و چهرهی گلگون لاله بین
خونش ز شرم بلبل و قمری است بر عذار
آمد بهار و لوءلوء لالاست این و یا
آبی است کاید از دهن تنگ چشمهسار
آمد بهار و اشک شعف بین که خون چکد
از گونههای سبز طربزای شاخسار
آمد بهار و لشکر نوروز بین چه سان
از لشکر سیاه زمستان کشد دمار
آمد بهار و کرد دلم میل از آن سبو
ای ساقی از برای خدا ساغری بیار
آمد بهار باز دلش «دلش زنده شد به عشق»
تا هست در کنار «نگار» اینچنین نگار
آمد بهار و عید و مبارک به جمعتان
این سال و هر مه و هر سال روزگار
و در این مقام، سرورانی چون مرحوم دکتر ناظرزاده کرمانی طی جوابی که میدادند این روش را هم میستودند:
نگارستانی ای دانای هر راز
به سال نو محبت کردی آغاز
هزاران آفرین بر شاعر ما
که شعرش هست زیبا در برما
مبارک باد سال نو برایش
سخنگو بلبل دستان سرایش
***
سالی گذشت…
سالی گذشت و هیچ خبری ز این و آن نبود
در سر خیال باغ و گل و گستان نبود
سالی گذشت و من نچشیدم به هیچ حال
میلم به بزم و ساقی و شیرینبیان نبود
سالی گذشت و بود به سر فکر آب و نان
وان شور و شوق شعر، دیگر آنچنان نبود
این مریمم که پار ز گهواره ساخته
شعری تر است و شعر دگر مثل آم نبود
وین دلبرم که شعر مرازاد و ذوق من
دل بود و او – و هیچ دگر در میان نبود
ناگه بهار آمد و شد گاه فروردین
آمد بر، هر آنچه آنچه به آنم گمان مبود
آمد بهار و مرغ دلم باز پرگرفت
شد سوی گلشنی که کرانش عیان نبود
ای دوست باده گیر و بیا در جوار باغ
بین آیتی که تای وی اندر جنان نبود
هر دم دعای خیر «نگار» از برای توست
پیرا رو پار غیرهمین و بر زبان نبود