آویدنیوز: کاش یک کاشی کوچک و کمیاب بودم که بر طاقهای پرنقش و نگارت، نقش میبستم. هر گاه تو را میبینم انگار جلوهای از قدمت، عزت و شکوه نیاکانم را دیدهام. تو قطاری هستی که در هر واگن، مسافرهای زمان را جابهجا میکنی تا آیندگان نیز بدانند و ببیند و بشنوند که دیار کریمان ما، قلب دیرین پیکر ایران است.
کاش حجرههایت میشدم تا هر روز، عطر زعفران و دارچین و ختمی مشامم را پر میکرد و مرا با خود به بهشتی از عطر طبیعت میبرد و یا هر روز دست سازهای بزرگ هنرمندانت را در خود جای میدادم و در دنیای کوچک چند متریام حفظشان میکردم. حال میخواهم سوار این قطار شوم و شما را با خود به گوشه گوشهاش ببرم. اولین واگن به حجره کالاهای مس، میرسد. میدانید مرا یاد چه چیزی میاندازد؟ یاد آن زمانها که مادربزرگها در خانههای حیاطدارشان، ظرفهای مس را در حوضهای آبی رنگشان، غلت میدادند و آنها نیز با خود، آب بازی میکردند و منتظر شنیدن قصههای مادر بزرگ بودند. درست است که میگویند اشیاء هم جان دارند؟ من که اینطور فکر میکنم. ظرفهای مس نمایانگر صفا و صمیمت ادوار دور هستند که دالانهایی از آلبومهای قدیم را تداعی میکنند. در این میان هم، گلها و دستنبدهای مس با نگینهایهای رنگیشان خودنمایی میکنند. و اما حجره بعدی، حجرهای از پتههای دستدوز کرمانی است. دستهایی که برای بیان قصههای بافنده، مثل موج بالا و پایین میروند.
بافتهای پته هر کدام طرحیاند که بازگوی افکار، اندیشه و ذوق و فرهنگ مردمان این دیارند. در حقیقت پتهها، جان کریمانند که نقش بستهاند و جسم خود را در قالب آن تجسم بخشیدهاند. و اما حجرهداران خونگرم که با خندهرویی به کالاهایشان عشق میورزند و مردمان را رزق میدهند و رزق خود را از آنها میگیرند. گفت و گو میکنند میگویند، می خندند و آهنگ صدایشان فضا را پر میکند. بازار کرمان، عجیب جایی است یکی شیرینی میفروشد و شیرین کامی ارمغان میدهد یکی عطار است و عطر حجرهاش، همه جا را در آغوش میگیرد. یکی زیورآلات میفروشد و پیکر بازار را زینت میدهد آری درست شنیدید بازار کرمان! رگهای سنت دیار کریمان .
عکس: شیما رادمهر – آوید