• خانه
  • اخبار
    • اخبار کرمان
    • اخبار ایران و جهان
  • جامعه
    • روزگار ما
    • دهکده جهانی
    • نگاه نسل نو
  • آوید گشت
    • کجا بریم؟
    • آوید خودرو
  • آشپزخانه
  • مد و آراستگی
  • فرهنگ و هنر
    • تئاتر
    • تجسمی
    • ترنم موسیقی
    • رادیو و تلویزیون
    • هنر هفتم
    • کتابسرای آوید
    • فرهنگ عامه
  • سلامت
  • ورزش
    • اف سی آوید
    • آوید اسپرت
    • سرگرمی
  • یادها و خاطره ها
    • مشاغل خاطره‌انگیز
    • قاب خاطرات
    • نوستالژی
  • عکس
  • تازه ها
  • یادداشت
  • آویدی ها
  • ارتباط با ما
پایگاه فرهنگی اجتماعی آوید نیوز :::  AVID NEWS Magazine
  • ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
پایگاه فرهنگی اجتماعی آوید نیوز :::  AVID NEWS Magazine
  • خانه
  • اخبار
    • اخبار کرمان
    • اخبار ایران و جهان
  • جامعه
    • روزگار ما
    • دهکده جهانی
    • نگاه نسل نو
  • آوید گشت
    • کجا بریم؟
    • آوید خودرو
  • آشپزخانه
  • مد و آراستگی
  • فرهنگ و هنر
    • تئاتر
    • تجسمی
    • ترنم موسیقی
    • رادیو و تلویزیون
    • هنر هفتم
    • کتابسرای آوید
    • فرهنگ عامه
  • سلامت
  • ورزش
    • اف سی آوید
      برای مرضیه جعفری که مادرانگی را در فوتبال ایران تعریف کرد

      برای مرضیه جعفری که مادرانگی را در فوتبال ایران تعریف کرد

      یک کری خوانی مرگ آور!

      یک کری خوانی مرگ آور!

      باشگاه های فوتبال ایران مغلوب دولت و نهادهای قدرت

      باشگاه های فوتبال ایران مغلوب دولت و نهادهای قدرت

      اینجا از زمین بر آسمان می بارد!

      اینجا از زمین بر آسمان می بارد!

    • آوید اسپرت
      مس رفسنجان به فینال لیگ برتر زورخانه‌ای راه‌یافت

      مس رفسنجان به فینال لیگ برتر زورخانه‌ای راه‌یافت

      دافعه ورزش کرمان قوی تر از جاذبه برای ورود بخش خصوصی

      دافعه ورزش کرمان قوی تر از جاذبه برای ورود بخش خصوصی

      سوارکاری کودکان؛ جایگزین موبایل و تبلت

      سوارکاری کودکان؛ جایگزین موبایل و تبلت

      اصالت، افتخار و اکنون؛ چهره جدید

      اصالت، افتخار و اکنون؛ چهره جدید

    • سرگرمی
      با مهارت تمام بِچِکان!

      با مهارت تمام بِچِکان!

      بازی‌هایی برای خانه نشینی‌های فامیلی نوروزی

      بازی‌هایی برای خانه نشینی‌های فامیلی نوروزی

  • یادها و خاطره ها
    • مشاغل خاطره‌انگیز
    • قاب خاطرات
    • نوستالژی
  • عکس
    تصاویری از تئاتر وی آی پی با طعم مرگ

    تصاویری از تئاتر وی آی پی با طعم مرگ

    خیال انگیز چون قالی کرمان

    خیال انگیز چون قالی کرمان

    آبگوشت کرمانی با طعمی خاص

    آبگوشت کرمانی با طعمی خاص

    سفر به سرزمین محرم و تعزیه

    سفر به سرزمین محرم و تعزیه

    تئاتری در سوی دختر بودن

    تئاتری در سوی دختر بودن

  • تازه ها
  • یادداشت
  • آویدی ها
  • ارتباط با ما
  • دنبال کن
    • Instagram
۰ نظر اشتراک‌گذاری
در حال خواندن
به مناسب ۵ شهریور سالگرد درگذشت استاد طیب
به مناسب ۵ شهریور سالگرد درگذشت استاد طیب
خانه
فرهنگ و هنر
تئاتر

به مناسب ۵ شهریور سالگرد درگذشت استاد طیب

۵ شهریور ۱۴۰۰ فاطمه نخعی فر تئاتر, فرهنگ و هنر, ویترین ۰ نظر

یکی از پیشکسوت‌ترین هنرمندان کرمان، من هستم

گفت‌وگوی آوید نیوز با سید «جلال طیب»، پیشکسوت تئاتر کرمان

سید «جلال طیب» یکی از بازیگران پیشکسوت تئاتر در کرمان است که به تازگی وارد دهه‌ی نود زندگی شده است. وی از جمله کسانی است که با وجود سن بالا، تمامی کارهای خود را به تنهایی انجام می‌دهد و روحیه‌ای شاد دارد و سرزنده است.
علی‌رغم تفاوت سنی‌شان با جوانان، منزل ایشان پاتوق جوان‌هاست و همیشه هم سعی می‌کنند در مراسم هنری و فرهنگی شرکت کنند. زیرا معتقد است اگر الان کار خاصی از دستش برای هنرمندان برنمی‌آید اما می‌تواند مشوق خوبی برای آن‌ها باشد و به همین دلیل در بیشتر جلسه‌ها، مراسم و نمایشگاه‌های اهالی فرهنگ و هنر شرکت می‌کند. وی دایی آقای «محمدعلی گلاب‌زاده» مدیر مرکز کرمان‌شناسی، پژوهشگر و مورخ کرمانی است. به همین دلیل به همراه آقای گلاب‌زاده به منزل ایشان رفتیم و از سوابق کاری‌شان در گذشته‌های نه چندان دور پرسیدیم که شاید به نوعی مروری بر تاریخ تئاتر کرمان در بیش از هفتاد سال پیش باشد. زمانی که تئاتر کرمان بازیگر، گریمور، طراح صحنه و… گروه‌های زیادی نداشت و تمامی کارها را خود این افراد که دلبسته و عاشق هنر به خصوص تئاتر بودند؛ در جامعه‌ای که بازیگری هم چندان خوشایند افراد نبود؛ انجام می‌دادند و چراغ تئاتر را روشن نگه می‌داشتند.
گلاب‌زاده پژوهشگر و خواهر زاده‌‌ی ایشان در خصوص آقای طیب می‌گوید:
«سید «جلال طیب» فرزند مرحوم سید «حسین طیب» معروف به «تیغ‌بند» از شخصیت‌های فرهنگی و مذهبی محله‌ی میدان قلعه هستند.
اما اینکه وجه تسمیه‌ی «تیغ‌بند» چیست؟ باید بگویم در گذشته در کرمان پارچه‌بافی انجام و وسیله‌ای به‌نام «تیغ» برای بافت پارچه استفاده می‌شده است و پدر ایشان یکی از کارهایی که انجام می‌داده تهیه‌ی وسیله برای بافندگان کرمانی بوده است. به همین دلیل به تیغ‌بند معروف بوده است.
آقای «طیب» هم شاعر است و هم بازیگر تئاتر بوده و حدود ۷۵ سال پیش در کرمان روی صحنه می‌رود و با جمعی دیگر از هنرمندان بنام کشور مانند مرحوم علی‌محمد رجایی، تئاتر بازی می‌کند. وی همچنین اوایل جوانی بعد از خدمت سربازی، از کرمان مهاجرت کرده و مدتی ساکن شهرهایی مانند مشهد، تهران و اصفهان می‌شوند و به فعالیت‌های هنری می‌پردازند.
خاطرم هست سال ۱۳۴۱ که نوجوان بودم برای اولین بار به تهران رفتم و ساکن خانه دایی‌ام شدم. دایی با بزرگان شعر و ادب ایران، دوست بود و عصرهای سه‌شنبه با حضور این افراد جلسه‌های شعرخوانی داشت و یا به منازل و مراسم آن‌ها می‌رفت و گاهی هم مرا با خود می‌برد.
یادم می‌آید آن سال تازه کتاب‌های دکتر باستانی پاریزی را خوانده بودم و خیلی دوست داشتم با ایشان آشنا شوم. می‌دانستم که دایی با دکتر باستانی دوست و همسایه است. وقتی از علاقه‌ام به آشنایی با ایشان گفتم؛ دایی جلال مرا به دکتر باستانی معرفی کرد و باب آشنایی ما به همت دایی باز شد که بیش از نیم قرن طول کشید.
اما از خصوصیات خوب جلال طیب، شادی و سرزندگی ایشان است و این که منزل ایشان علی‌رغم تفاوت سنی‌شان با جوانان، پاتوق جوان‌هاست. همیشه سعی می‌کنند در مراسم هنری و فرهنگی شرکت کنند و دلبسته‌ی افراد اهل فرهنگ و هنر هستند و معتقدند که اگر الان کار خاصی از دست‌شان برای هنرمندان برنمی‌آید اما می‌توانند مشوق خوبی برای آن‌ها باشند و به همین دلیل در بیشتر جلسه‌ها، مراسم و نمایشگاه‌های اهالی فرهنگ و هنر شرکت می‌کنند که البته این‌که انسان در این سن خودش را برای فرهنگ و هنر مؤثر بداند؛ نکته‌ی مهمی است.
از دیگر خصوصیات خوب اخلاقی ایشان، این است که همیشه به خدا توکل دارند و شاکر و سپاسگزار خالق هستند؛ هیچ وقت دربند مال دنیا نبوده و نیستند؛ خود را مدیون جامعه و نه طلبکار آن می‌داند و از جوانی تا به حال روی پای خودشان ایستاده و به کسی اتکا نکرده است و آنچه را خداوند به عنوان تقدیر انسان مقدر کرده، را پذیرفته است و به نظر من هر کس این خصوصیات را داشته باشد، انسان وارسته، شاد و خدمتگزاری است.»
ضمن سپاس از جناب آقای طیب که با خوشرویی و دقت به سوالات من پاسخ دادند و نیز آقای گلاب زاده که مرا در این مصاحبه همراهی کردند، ماحصل صحبت‌های «جلال طیب» را در ادامه می‌آوریم:

یکی از خوش شانسی‌های من در نوجوانی این بود که با دوستانی که علایق مشترک داشتیم توانسته بودیم گروه تئاتری تشکیل بدهیم و تئاتر اجرا کنیم. از جمله آقایان دکتر عباس حری، دکتر دل شادیان، پوررحیمی، کبیری، امیدی و ارجمندی که ما آن زمان نوجوان و حدود ۱۵ ساله بودیم

آوید نیوز: «پنجم فروردین ماه ۱۳۰۵ در محله‌ی مسجد ملک و میدان قلعه به دنیا آمدم و زندگی می‌کردم. در این محله مدرسه‌ی «آقا باقر مجتهد» قرار داشت که به مدرسه‌ی ادب تغییر نام داده بود و من آنجا مدرسه می‌رفتم. آنجا محله‌ای اعیان‌نشین بود و همسایه‌های ما افرادی مثل احمد دیلمقانی، علی اطهری و سام که وزیر کشور شد؛ بود. مسجد ملک یکی از زیباترین مساجد ایران است که در محله‌ی ما واقع بود و در آن زمان پایاب در این مسجد وجود داشت که دوطرف آن ۱۵ پله داشت و پهنای این پله‌ها هم ۴ متر بود که مردم، برای آوردن آب به آن‌جا می‌آمدند.
آن زمان برق وجود نداشت تا این‌که آقای هرندی برق را به کرمان آورد و مسجد هرندی هم به همین سبب جزو اولین مساجدی بود که برق داشت و ما جوان‌ها هم محل تجمع و دیدارمان بعد از اقامه‌ی نماز، این مسجد شده بود که چهار مجتهد داشت. یک عده به آقا میرزا محمد حسن مجتهد اقتدا می‌کردند، تعدادی به آقا شیخ فقیه و عده‌ای هم به آقای جدید الاسلام که هر کدام از آن‌ها عده‌ی زیادی مرید داشتند و صداقت، راستی تفاهم و تعامل اسلامی بر آن فضا حاکم بود و من در این فضا رشد کردم. تا رسیدن به سن خدمت سربازی و یک سال هم از خدمتم را در کرمان گذراندم و سال دوم به تهران منتقل شدم و بقیه خدمت سربازی خود را در سال ۱۳۲۶ در تهران گذراندم و در آن‌جا با یکی از دوستانم قرار گذاشتم که بعد از پایان خدمت به خراسان بروم و در آنجا با هم گروه تئاتر راه اندازی کنیم .
اما در نوجوانی و قبل از ترک کرمان، یکی از خوش شانسی‌های من این بود که با دوستانی که علایق مشترک داشتیم توانسته بودیم گروه تئاتری تشکیل بدهیم و تئاتر اجرا کنیم. از جمله آقایان دکتر عباس حری، دکتر دل شادیان، پوررحیمی، کبیری، امیدی و ارجمندی. ما آن زمان نوجوان و حدود ۱۵ ساله بودیم و ابتدا در خانه آقای عباس حری که پشت مسجد ملک قرار داشت؛ سن درست کرده بودیم و صندلی گذاشته بودیم و یک حلبی هم گذاشت بودیم و بلیت به مبلغ ۱۰ شاهی می‌فروختیم و اجرا می‌کردیم. خودمان یکدیگر را گریم می‌کردیم.
17 ساله بودم که دپیلم پنجم علمی را گرفتم و آن زمان، امکان ادامه تحصیل در سه رشته‌ی ادبی، ریاضی و طبیعی وجود داشت. اما من جذب هنر شده بودم و دوست داشتم در این زمینه فعالیت کنم. همچنین از آنجا که در حدود سال‌های ۱۳۲۰ دو سالی بود که از جنگ جهانی دوم گذشت بود و فضای آن روز ایران هم که در سیطره‌ی متفقین قرار گرفته بود؛ تمایل به تقویت وطن خواهی و ایران دوستی داشت و نیازمند یک فضای لطیف و آرام بود؛ بنابراین ما تلاش کردیم تئاترهایی با مضامین اسطوره‌های ایرانی مثل بیژن و منیژه را با برداشت از شاهنامه‌ی فردوسی به روی صحنه ببریم. به همین سبب سالن باشگاه افسران را که در خیابان معلم امروزی واقع است، اجاره کردیم. ما شاید آموزش ندیده بودیم و علمی کار نمی‌کردیم اما با عشق و علاقه و ذوق تمام سعی خود را به کار می‌گرفتیم تا بهترین کار را ارائه دهیم. به عنوان مثال شاخه‌های هرس شده‌ی درختان کاج را جمع‌آوری کرده و با طناب و نخ به هم وصل می‌کردیم و به سختی ثابت‌شان می‌کردیم تا جنگل بسازیم. همچنین در آن زمان از آنجا که بازیگر زن در کرمان نداشتیم؛ ما خودمان را گریم کرده و کلاه گیس می‌گذاشتیم و نقش بانوان را هم اجرا می‌کردیم و مردم هم از اجرای ما راضی بودند.
تا این‌که در یکی از شب‌های اجرا بعد از تمام شدن نقشم که ندیمه‌ی منیژه دختر افراسیاب بود؛ کلاه‌گیس را در آورده و گریمم را هم پاک کردم و ردیف اول سالن که هر شب مخصوص مسئولان نگه داشته می‌شد؛ نشستم. ناگهان یکی از تماشاچی‌ها که ردیف پشتی نشسته بود بر سر شانه‌ی من زد و خسته نباشید گفت؛ تعجب کردم که مرا شناخته زیرا من بدون گریم و لباس نمایش و کلاه گیس بودم. او بعد از تمام شدن تئاتر، نزد من آمد و گفت می‌خواهم مدیر تئاتر را ببینم که من گفتم مدیر نداریم و ما چند دوست هستیم که با همکاری و هماهنگی هم این نمایش را اجرا می‌کنیم. گفت من دوست دارم با گروه و جمع شما صحبت کرده و تجربیاتم را در اختیار شما قرار دهم و شما را آموزش دهم. او مترجم شرکت «کامساکس» بود و در زاهدان کار می‌کرد و یک ماه مرخصی گرفته بود تا به تهران برود و از آنجا که در گذشته به علت نبود وسیله‌ی نقلیه و جاده‌ی آسفالته مناسب، اتوبوس‌ها در مسیرهای طولانی بعد از چندین ساعت، شب را توقف می‌کردند و روز بعد بقیه‌ی مسیر را طی می‌کردند؛ اتوبوس آن‌ها شب را در کرمان مانده بود و قرار بود صبح روز بعد حرکت کند. ایشان هم شب را به جای استراحت، به تماشای تئاتر آمده بود. خلاصه با او جلسه‌ای گذاشتیم ابتدا دوستان پذیرفتند که در کلاس وی شرکت کنند و او هم سفرش را به تهران کنسل کرد و با اتوبوس نرفت ولی روز بعد دوستان ناگهان تصمیم‌شان عوض شد و حاضر نشدند در کلاس‌های ایشان شرکت کنند. او هم وقتی فهمید بسیار ناراحت شد چون از ادامه‌ی سفرش به خاطر آموزش ما صرف‌نظر کرده بود و تا رسیدن ماشین بعدی هم مدتی طول می‌کشید.
اما من که شیفته‌ی علم ایشان در همین مدت کم در زمینه‌ی تئاتر شده بودم به ایشان گفتم که دوستان دیگری دارم که می‌توان با آن‌ها کار کرد. وی هم که ساکن مسافرخانه اخوان در سه راه کاظمی (آن زمان سه راه بود نه چهارراه) بود، خوشحال شد.
قرار شد من فردا صبح چند نفری را که مدنظرم بود بیاورم. فردا من سه چهار نفری از دوستانم را به مسافرخانه بردم. وی پرسید در کرمان خانم بازیگر هم وجود دارد که من گفتم خیر، اصلا نداریم.
آن‌گاه متنی را که نوشته بود، به ما داد تا اجرا کنیم تا استعداد هر کدام از ما را بسنجند و بر اساس همین سنجش نمایشنامه را اجرا کنند. بعد از چند روزی رفت‌وآمد دیگر مسافرخانه جای تمرین نبود؛ رفتیم باشگاه افسران را بگیریم که گفتند شبی ۱۰۰ تومان که برای ما زیاد بود. من به آقای رجایی گفتم سالن دیگری را هم سراغ دارم که برای اجرا و تمرین مناسب است و قرار شد پیش مسئولان آنجا یعنی مسئولان سالن مدرسه‌ی پهلوی سابق (امام فعلی) برویم. بنابراین نزد آقای محمدی مدیر دبیرستان پهلوی رفتیم و وی به ما اجازه‌ی استفاده از سالن مدرسه را برای اجرای نمایش به مدت ۱۰ روز دادند و بعد هم با ما به سالن آمد و آن را نشان‌مان داد.
من هنوز تا آن زمان نمی‌دانستم که این آقای رجایی از بزرگان هنر تئاتر ایران است؛ او در تمام امور تئاتر استاد بود و به نظر من چارلی چاپلین ایران بود.
خلاصه بعد از موافقت آقای محمدی، رفتیم سالن را دیدیم. دیدیم پرده‌ی سالن رنگ پریده و فرسوده است؛ بنابراین آقای رجایی مقدار پارچه‌ای را که برای پرده و نیز سایر تجهیزات اجرای نمایشنامه در این مکان لازم بود؛ اندازه گرفت و با هم به بازار کرمان و کاروانسرای سردار که آن زمان بیشتر پارچه فروشی‌های خوب شهر آنجا بودند؛ رفتیم. ایشان ۴ توپ پارچه ماهوت عنابی رنگ برای پرده خرید و در کنار آن هشت توپ پارچه دیگر هم خریداری کرد که ما اصلا نمی‌دانستیم با آن‌ها چه می‌خواهد بکند! خلاصه خریدها را سوار گاری کردیم و به دبیرستان پهلوی فرستادیم. فردای آن روز هم خودمان به دبیرستان رفتیم تا کارها را آغاز کنیم که در کمال تعجب سرایدار مانع حضورمان شد و گفت آقای محمدی گفتند امتحانات نزدیک است و سالن را برای برگزاری امتحانات نیاز داریم و نمی‌شود اینجا نمایش اجرا کنید!!!
اصلا معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود که آقای محمدی برخلاف گفته‌اش عمل کرده بود؛ اما این کار وی آقای رجایی را بسیار ناراحت و متعجب کرد. این دفعه دوم بود که این اتفاق می‌افتاد و علیرغم قول همکاری دادن اولیه، درست در هنگام آماده شدن برای اجرای کار، زیر قول‌شان می‌زدند. با این حال مجددا نزد آقای محمدی رفتیم و ضمن گفت‌وگو با او، پارچه‌های خریداری شده را که هزینه‌ی زیادی هم بابت خریدشان شده بود را نشانش دادیم اما وی گفت نمی‌شود و باید برای من از اداره‌ی فرهنگ مجوز بیاورید تا اجازه دهم!
آقای رجایی هم گفت: «من کاری به اداره فرهنگ ندارم. اگر بخواهم در همین خیابان منتهی به مدرسه اجرا کنم چه؟ آیا باز هم اجازه نمی‌دهید؟» آقای محمدی جا خورد و گفت اگر در این خیابان بخواهید اجرا کنید می‌توانید و حرفی نیست. آقای رجایی هم خداحافظی و بلافاصله کار را برای اجرا در آن خیابان آغاز کرد.
خیابان هم یک خیابان ۲۰ متری بود که دو طرفش را درختان سپیدار بلند و زیبایی که سایه گستر بودند؛ احاطه کرده بود. آقای رجایی به کمک ۱۵ کارگر ظرف یک هفته کار فشرده با الوار، چوب و… در این خیابان یک سن ساخت که دو سه متر بالاتر از زمین بود. زیر این سن جایگاه هنرپیشه‌ها بود و به وسیله‌ی پله‌هایی که برای آن در پشت سن ساخته بود؛ به روی صحنه می‌رفتند. پارچه‌ی عنابی ماهوت را هم جلوی سن به عنوان پرده‌ی نمایش نصب کرد و با کمک خیاط‌ها دیگر پارچه‌های خریداری شده را هم برای کاربری‌هایی که در نظر داشت؛ آماده کرد. یک گیشه‌ی بلیت فروشی را هم در کنار سن ساخت.
در کنار این‌ها، نمایش را هم تمرین می‌کردیم که در هنگام تمرین، یکی از دوستان آقای رجایی با خانم‌شان که حدود ۲۰ سال سن داشت و زن خوش‌بیان و خوش‌سیمایی بود؛ از زاهدان برای رفتن به تهران به کرمان آمده بودند تا بین راه استراحت کرده و بعد به راه خود ادامه دهند. اما آقای رجایی از دوستش خواست که اجازه دهد خانمش در این نمایش بازی کند و در حالی که در آن سال‌ها حقوق یک معلم ماهیانه ۷۰ تومان بود؛ دستمزد شبی ۳۰ تومان؛ یعنی ماهی ۹۰۰ تومان را که در آن زمان مبلغ هنگفتی به شمار می‌رفت به آن‌ها پیشنهاد کرد. آن‌ها هم حساب کرده بودند که حتی اگر ۱۰ شب کرمان بمانند ۳۰۰ تومان که پول زیادی است؛ نصیب‌شان می‌شود و این پیشنهاد را قبول کردند.
خلاصه بلیت فروشی از شب قبل نمایش شروع شد و به طور باور نکردنی تمام بلیت‌ها تا ساعت ۱۱ صبح فروخته و تمام شد و عده‌ای هم که نتوانسته بودند؛ بلیت تهیه کنند حاضر شده بودند تا مبلغ ۲ تومان که خیلی زیادتر از پول بلیت بود را بدهند اما نمایش را حتی شده ایستاده ببینند.
خلاصه اینگونه بود که آقای رجایی نمایش «پیر بوالهوس» را به روی صحنه برد و من هم از بازیگران این تئاتر بودم. جالب اینجاست که استقبال از این تئاتر آن‌قدر زیاد بود که یک ماه و نیم روی صحنه بود و بعد از آن هم نه به دلیل نداشتن مخاطب بلکه به دلیل بازگشایی مدارس و نیاز به آن خیابان، اجرا را متوقف کردیم. با این حال آقای رجایی، خانه‌ی آقای صداقت که منزل بزرگی در خیابان شاهپور (شریعتی فعلی) نرسیده به قدمگاه بود و تالار بزرگی داشت را اجاره کرد و تئاترهای مختلفی را در آنجا به روی صحنه برد که من در همه‌ی آن‌ها بازی کردم و افتخار شاگردی آقای رجایی را دارم. مردم کرمان هم که تفریح خاصی نداشتند و محروم از تفریحات و تشنه‌ی یک چنین فضاهایی بودند؛ از همه‌ی تئاترها استقبال خوبی به عمل می‌آوردند.
اولین تئاتری که وی در خانه‌ی صداقت اجرا کرد؛ «انتقام طبیعت» نام داشت که موضوع آن زندگی دو برادر بود که یکی زندگی شرافتمندانه‌ای را درست کرده بود و دیگری دنبال عیاشی رفته بود و وی عاقبت این انتخاب‌ها را به نمایش گذاشته بود که حاوی پیام‌های اخلاقی برای مردم بود. ضمن اینکه برای اجرای این تئاتر، از روش‌هایی بهره می‌گرفت که تا آن زمان در کرمان انجام نشده بود و برای مردم کامل نو و تازه بود؛ از جمله اینکه برای ۱۰ نفر از پرسنل مرد آنجا کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید و پاپیون یک دست دوخته بود که این‌ها با یک عده خانم که آن‌ها هم لباس یک دست داشتند قبل از اجرای تئاتر جلوی سن که (در تالار بزرگ آن را درست کرده بود) می‌ایستادند و با یک نفر به نام «ماشاءالله تاز زن» که تنها آهنگساز گوشی ( یعنی آن‌قدر تسلط داشت که هر آهنگی را که می‌شنید بلافاصله بدون اشتباه آن را می‌نواخت) آن زمان بود؛ ترانه‌ای که خود آقای رجایی سروده بود را اجرا می‌کردند. بعد ما تئاتر را اجرا می‌کردیم که برای جامعه‌ی آن روز کرمان، کاملا جدید و جذاب بود.
آقای رجایی خودش سوژه انتخاب می‌کرد؛ نمایشنامه می‌نوشت؛ خودش کارگردانی می‌کرد؛ ترانه می‌ساخت؛ گریم می‌کرد، دکور صحنه، نورپردازی و نیز تابلوهای تبلیغاتی به طول سه و عرض یک متر را خودش طراحی و اجرا می‌کرد. وی بیش از دو سال و نیم کرمان بود و تئاترهای بسیاری را درکرمان به روی صحنه برد و من هم با علاقه در آن‌ها بازی می‌کردم.
تا اینکه آقای «مُعز دیوان فکری» به کرمان می‌آید. وی که از بزرگان تئاتر بیش از ۷۰ سال پیش بود، در مسیر رفتن به بندرعباس، برای استراحت در بین راه در کرمان مانده بود. شب هنگام که برای دیدن بازار کرمان می‌رود؛ تابلوی تبلیغاتی تئاتر «لیلی و مجنون» آقای رجایی را می‌بیند و چون اهل تئاتر بوده، بلیت تهیه می‌کند و به تماشای لیلی و مجنون می‌نشیند. او باور نمی‌کرد چنین تئاتری با اجرای خوب بازیگران و پیش برنامه‌های جالب و زیبایی را در شهر کرمان ببیند. البته او آقای رجایی را می‌شناخت و از توانایی‌هایش آگاه بود.
وی روز بعد به بندرعباس می‌رود و بعد از مسافرتش، به اصفهان – شهر خودش – بازمی‌گردد. در اصفهان آن زمان، دو تئاتر بود؛ یکی تئاتر اصفهان و دیگری تئاتر سپاهان که با یکدیگر رقیب بودند. وی بعد از بازگشت به اصفهان، به آقای صدری مدیر تئاتر سپاهان می‌گوید اگر می‌خواهید در رقابت با گروه اصفهان پیروز شده و نیز سطح تئاتر را در اصفهان ارتقا دهید؛ بروید کرمان و آقای رجایی را به اصفهان بیاورید.
آن موقع ماه محرم و صفر و تئاتر تعطیل بود و ما هم چون تئاتر تعطیل بود؛ برای استراحت به ییلاق‌های اطراف رفته بودیم. بعد از بازگشت سراغ آقای رجایی رفتم که دیدم منزلش را تخلیه کرده و رفته است. بعد از پرس‌وجو فهمیدم آقای «صدری» از اصفهان به کرمان آمده بود و با بستن قراردادی به مبلغ ماهیانه ۲۵۰۰ تومان (همان‌طور که گفتم در حدود سال ۱۳۲۴حقوق ماهیانه معلمان ۷۰ تومان بود و رقم ۲۵۰۰ تومان، مبلغ بسیار زیادی بود) وی را همراه خود به اصفهان برده بود.
من هم مدت‌ها بعد به اصفهان رفتم و آنجا هم افتخار شاگردی و بازی در تئاترهای ایشان را داشتم. با اینکه مشکلاتی برای ماندن در اصفهان داشتم؛ اما به دستور آقای رجایی و به خاطر شوق و علاقه‌ای که به بازیگری داشتم؛ ماندم و بازی کردم.
بعد از گذشت مدتی، عازم تهران شدم و آنجا هم با مرحوم آقای «مجید محسنی» چند تئاتر اجرا کردم. اما از آنجا که من ضمن هنر به ادبیات بسیار علاقه‌مند بودم؛ برای اینکه بتوانم با بزرگان ادب کشور دیدار و گفت‌وگو و همنشینی داشته باشم ساکن تهران شدم و این اقامت ۳۰ سال طول کشید. همچنین در دانشگاه رشته‌ی مدیریت صنعتی را خواندم و به عنوان معاون فنی شرکت خاور هم مشغول به کار و استخدام شرکت اتوبوسرانی شهرداری تهران شدم.
در طی سال‌هایی که در تهران بودم سعی کردم با بزرگان ادب و فرهنگ این مرز و بوم آشنا شده و در جلسات آن‌ها شرکت کنم. آن سال‌ها احزاب متعددی در ایران فعالیت می‌کردند و هر حزب پایگاهی داشت. غروب که می‌شد؛ افراد با عقاید مختلف به احزابی که دوست داشتند؛ می‌رفتند و دور هم جمع شده و به تبادل نظر، عقیده و گفت‌و گو می‌پرداختند.
البته این حزب‌ها برای جذب افراد علاوه بر مکانی برای تبادل عقاید و گفت‌وگو و شرکت در اردوها و تفریحات سالم، مزایایی برای ما داشتند که ما را به سمت خود می‌کشاندند از جمله اینکه آنجا روزنامه‌های آن زمان مثل اطلاعات و کیهان که روی دکه ۲ ریال بودند و برای ما جوانان مبلغی بود؛ مجانی بود. یا ساندویچ که یک تومان و لیموناد که یک شربت گازدار بود؛ در بیرون حزب ۵ ریال بود اما در حزب ساندویچ که یک وعده‌ی غذایی کامل بود؛ ۵ ریال و لیموناد ۳ ریال فروخته می‌شد که برای ما خیلی صرف داشت. آن‌جا دوستان زیادی پیدا کردم.
خلاصه سی سال در تهران زندگی کردم تا اینکه از طرف همان شرکت اتوبوسرانی به کرمان منتقل و مدیر شرکت خاور در قسمت خدمات پس از فروش و تعمیرگاه شدم و بعد از آن هم تاکنون علاوه بر معاشرت با هنرمندان، اهل ادب و فرهنگ در کرمان، تا جایی که بتوانم در جلسات فرهنگی و هنری و نیز نمایشگاه‌ها و همایش‌های این وادی حضور پیدا کرده و سعی می‌کنم مشوق خوبی برای جوانان باشم.
بدون اغراق باید بگویم یکی از پیشکسوت‌ترین هنرمندان کرمان، من هستم. روزی که من روی صحنه می‌رفتم؛ تعداد معدودی بازیگر کرمانی وجود داشت و هیچ خانم بازیگری نداشتیم. طوری که من در بعضی از تئاترها با لباس زنانه و کلاه گیس گریم کرده و به جای زن بازیگر آن تئاتر ایفای نقش می‌کردم. از خاطراتم هم باید بگویم در یک تئاتر با لهجه‌ی کرمانی صحبت می‌کردم و تعدادی از اراذل و اوباش فکر کرده بودند من هنرپیشه‌ای غیر کرمانی هستم که قصد تمسخر لهجه‌ی کرمانی را دارم. به همین دلیل آمده بودند تا من را کتک زده و نیست و نابود کنند. یا من در یک تئاتر نقش یک بچه‌ی عقب افتاده که فرزند یک خانواده‌ی ثروتمند بود را بازی می‌کردم که نامش ابراهیم بود و چون ثروتمند بود برای او به خواستگاری رفته بودند؛ او در خواستگاری گریه می‌کرد و شیشه شیر داشت و به دلیل همین رفتارش به او ابراهیم لشه می‌گفتند؛ و من هم برای مدتی به همین نام مشهور شده بودم و هر کس مرا می‌دید می‌گفت: «اِ ابراهیم لشه»

  • برچسب ها
  • استاد طیب
  • پیشکسوت
  • تئاتر
  • تئاتر کرمان
  • هنرمند پیشکسوت
  • هنرمندان کرمان

اشتراک گذاری

Facebook Twitter Google+ LinkedIn WhatsApp
مطلب بعدی دستگیری 2 مالخر و کشف 3 تن سیم برق سرقتی
مطلب قبلی گوسفندان سرقتی به آغل بازگشتند

پست های مرتبط

آوید نیوز بررسی می کند: سیر تحول پوشش ایرانی از  دوره‌ی قاجار تاکنون جامعه
17 اردیبهشت 1404

آوید نیوز بررسی می کند: سیر تحول پوشش ایرانی از دوره‌ی قاجار تاکنون

برای مرضیه جعفری که مادرانگی را در فوتبال ایران تعریف کرد اف سی آوید
6 اردیبهشت 1404

برای مرضیه جعفری که مادرانگی را در فوتبال ایران تعریف کرد

تصاویری از تئاتر وی آی پی با طعم مرگ تئاتر
5 اردیبهشت 1404

تصاویری از تئاتر وی آی پی با طعم مرگ

آخرین مطالب آویدنیوز
17 اردیبهشت 16:40
اخبار کرمان

کشف۵۰ تن گاز مایع قاچاق در بم

17 اردیبهشت 00:00
روزگار ما

آوید نیوز بررسی می کند: سیر تحول پوشش ایرانی از دوره‌ی قاجار تاکنون

8 اردیبهشت 12:12
اخبار کرمان

رییس شورای اسلامی شهر کرمان: شهردار بهتر را جایگزین شهردار خوب کردیم

7 اردیبهشت 17:06
اخبار کرمان

آیین پایان بهسازی بوستان نسترن برگزار شد

6 اردیبهشت 17:21
اف سی آوید

برای مرضیه جعفری که مادرانگی را در فوتبال ایران تعریف کرد

5 اردیبهشت 16:12
تئاتر

تصاویری از تئاتر وی آی پی با طعم مرگ

2 اردیبهشت 16:04
اخبار کرمان

قاچاق به سنگینی جرثقیل

1 اردیبهشت 16:01
اخبار کرمان

گردنبند طلا دود نشد

  • خانه
  • اخبار
  • جامعه
  • آوید گشت
  • آشپزخانه
  • مد و آراستگی
  • فرهنگ و هنر
  • سلامت
  • ورزش
  • یادها و خاطره ها
  • عکس
  • تازه ها
  • یادداشت
  • آویدی ها
  • ارتباط با ما
  • بازگشت‌به‌بالا
موضوعات داغ:
آوید آوید نیوز news نیوز خبر خانواده زناشویی طب سنتی بانوان هنرمندان بانوان هنرمند یادها و خاطره ها AVID News

امانت داری و اخلاق مداری
استفاده از اخبار با ذکر منبع پایگاه فرهنگی اجتماعی آویدنیوز مجاز است.
خبرنامه
کلیه حقوق مادی و معنوی این پرتال خبری متعلق به پایگاه خبری آویدنیوز می باشد.
طراحی و پیاده سازی: شرکت مهندسی فناوری سورنا