یادداشتی در خصوص نمایش “وراجی” به کارگردانی “مریم ترشیزی”
آویدنیوز: رنج از من آدم بهتری میسازد؛ این داستان نه تنها یک نمایش، بلکه قلب تپنده بیدریغ یک نوجوان است که می خواهد با بالهای آرزو به سمت تحقق آنها پرواز کند. ولی در جای جای راه، بالهای پروازش میشکنند و شمع امید و جوانیاش بهخاطر موانعی رو به خاموشی و تاریکی است؛ موانعی که برخلاف هر مانع ترسناک و بیرحمی که فاصلهاش از انسانها دور است؛ آشنا هستند. اینجا موانع، کسانی هستند که او را از جانشان عزیزتر میدارند: خانوادهاش!
افکاری که روزها ذهن خیلی از نوجوانان را درگیر میکند و در ابتدا موجب میشود که مکان تمرین و تلاششان برای پیروزی، به جای صحنه نمایش، زندان ذهنشان باشد. البته ذهنی که شاید کوچک و تنگ باشد اما گاهی تنها پناهگاه آنها میشود و گاهی هم به آنها رحم نمیکند و آشفتگی او را توان داده و توانش را آشفتگی میدهد ! بی شک دخترک تنها زمانی میتواند به سمت آرزوهایش برود که خود تکیهگاه و پشتیبان خودش باشد. ولی آیا برای زود بودن، کمی دیر نیست؟برای رسیدن به خواستهها کمی دیر نیست؟ برای پرورش استعدادهایش کمی دیر نیست؟ داستان «وراجی» نه اینبار پر حرفی دیگران بلکه پر حرفی بند بند وجود یک نوجوان است که افکار و اندیشهها، خواستهها، آرزوها، ترسها و تحقیرها، مسیر زندگیاش را برای همیشه تحت تاثیر قرار میدهند که او شاید یکی باشد ولی در ذهنش هزاران نفر از او نقش بستهاند که برای هر یک از آنها خیالپردازی میکنند. برای دیدن این نوع افراد، فقط کافی است به نوجوانان بنگرید که چطور اشکهایشان بر آن گواهند که تا کامل نشکنند کسی صدای هر روز شکستشان را نمیشنود. به جز قلبی که هر روز آرزوهایشان را تا آخر عمر به آنها یادآوری میکند و ذهنی که هر لحظه دست از سرزنش کردن و رویا پردازی دست بر نمیدارد؛ چیزی نمییابند. آری! آن صدا ناکافی بودن و عالی نبودن را به آنها القا میکند اینها فقط گوشهای از افکار بیرحم برای روح لطیف و تازه نفس یک نوجوان است که هر ثانیه خود دیگرش به او تلنگر میزند و او را به کاری تشویق یا منع می کند ولی او تا نفس دارد به آرزوهایش میبالد و آنها را در صندوقچه اسرار قلبش نگاه میدارد تا آن زمان که دیگر آنقدر سرد شوند که دیگر چیزی جز تلی از خاکستر از آنها باقی نماند.