به بهانهی اجرای تئاتر تجربه های اخیر
آوید نیوز _ هر وقت میخواهم دربارهی یک اثر نمایشی چیزی بنویسم؛ دستم میلرزد چون خودم را صاحب نظر در عرصهی تئاتر نمیدانم. تنها به عنوان یک مخاطب چند خطی را به رشتهی تحریر در میآورم که شاید به یادگار بماند.
شب گذشته به دعوت دوستان خوبم حسام اسدی عزیز تهیه کننده تئاتر و سارهنخعیفر نازنین مدیر روابط عمومی آوید نیوز به دیدن تئاتر «تجربههای اخیر» به کارگردانی آقای سیدحمیدسجادی رفتم. فضای خاصی در صحنه حاکم بود چه به لحاظ طراحی صحنه و دکور و چه به لحاظ میزانسنهایی که کارگردان برای بازیگران در شروع کار در نظر گرفته بود. همهی آنها در فریمی مانند قاب عکس قرار گرفته بودند که در زمان بازی از آن، رها میشدند و در صحنه قرار میگرفتند و روایت خودشان را از زندگی آغاز میکردند.
داستان از شروع قرن جدید و قبل از جنگ جهانی اول آغاز می شود. قصه زن و مردی را روایت میکند که در اثر یک اتفاق، عاشق یکدیگر میشوند و سالهایی از زندگی آنها را میبینیم. سپس با شروع جنگ، مرد میرود و همین مسئله باعث جدایی آنها میگردد. کلیت روایت بر تقدیر استوار است. داستانی کاملا زنانه دارد و از مردانی میگوید که تنها برای کامجویی به سراغ زنان قصه میروند. آنجا که مرد به بهانهی جنگ از زنش جدا میشود و میگوید: دیشب که تو را در بغل گرفتم احساس کردم حاملهای مواظب بچه باش. انگاری دیگر وظیفهاش را در قبال زن داستان انجام داده است و تا پایان، دیگر از او خبری نیست و زن میماند و دوقلوهایش که از قضا دختر هستند.
مردان نمایش نامه همگی رفتن را بر ماندن و در کنار خانواده بودن، ترجیح میدهند و این اتفاقی است که در بخشهای مختلف اثر و به شکلهای مختلف شاهد آن هستیم و تا آنجا پیش میرود که در پایان روانشناس دورهگرد به دختر هجده ساله تجاوز میکند و دیالوگی را از سوی همان کودکی که امروز بزرگ شده، می شنویم که به مادرش میگوید: من حاصل شما و پدر هستم بدون اینکه ازدواج کرده باشید.
داستان این نمایش، درام غریبی دارد و جهان امروز را به چالش میکشد. آن هم از نگاه چند نسل که هم میخندند و هم گریه میکنند. گویی همهی آنها بین دوراهی قرار گرفتهاند بین بودن و نبودن.
به آنجا رجوع میکنم که مرد پستچی نمیداند با کدامین دختر دو قلو ازدواج کند. در چشمانش حرفهای زیادی میتوان پیدا کرد و همچنین لبخندهای معنادارش انگار نویسنده و کارگردان دست بر روی تمام احساسات آدمی گذاشتهاند و هر کدام را به شکلی قلقلک میدهند و آنها را به نقد میکشند. از عشق تا شهوت راه زیادی نیست… آنجا که مردان میآیند و میروند ولی زنان همچنان میمانند و زندگی میکنند و عشق و نفرت نهفته در دلشان را به یادگار به نسل بعد وا میگذارند و هر نسل که میآید انگار قربانی جدیدی است که به مسلخ کشیده میشود.
پایان کار آنجاست که مردی بر همان قابی که گفته شد زنگ میزند با همان شمایل مردان گذشته که انگار قرار است این داستان دوباره تکرار شود با زندگی دیگر و مهمان ناخواندهای دیگر برای زنی دیگر و روایت قصهای دیگر و آنجاست که تصویر نمایش فید میشود.
سیاهی است که باقی میماند که همان سیاهی روزگار ماست و ما میمانیم با صدها سوال بی جواب که پاسخ هر کدامشان نوری است بر تاریکی ذهن ما و به تعبیر نگارنده، پیام روشن آن را در یک کلام میتوان خلاصه کرد که در طول تاریخ، زنان قربانانیان جامعهی کاملا مردانه هستند و فرقی نمیکند امروز باشد یا دیروز.
تبریک به همهی دوستان عزیز برای تولید و اجرای این تیاتر ارزشمند امیدوارم در این راه که نقد جامعه با زبان هنر است؛ موفق و پیروز باشند.
توصیه میکنم که همهی دوستانی که ساعتی از زندگیشان را اختصاص به اندیشه میدهند حتما تتاترهای خوب را ببینند.