آوید نیوز: هرچند هیچکدام از مسافران به حرفهای مردی که در صندلی جلوی تاکسی نشسته بود گوش نمیدادند اما او همچنان با حرارت تمام حرف میزد و هی میگفت: آقایی که شما باشن.
حتی رانندهی تاکسی هم دل و دماغی برای شنیدن حرفهایش نداشت. شاید هم حرفهای مرد که انگار تمامی نداشتند، برایش تکراری بودند.
اما با این همه کم محلی مرد همچنان میگفت و میگفت؛ از زمینی که در شهرک مطهری خریده بود، از موتورش که هفت روز هفته، هشت روزش خراب است، از پیکان مدل ۶۴ که بدجوری چشمش را گرفته است و میخواهد آن را جایگزین موتورش بکند، از همسرش که چند روزی است که قهر کرده است و هر چه پیغام و پسغام فرستاده برنگشته که برنگشته.
مرد همچنان حرف میزد و مسافران بیاختیار شده بودند شنوندهی او. تا اینکه مرد کمی ساکت شد و مجددا شروع کرد. اینبار از هر کدام از جیبهایش که تعدادشان کم هم نبود مقداری پول بیرون میآورد و درباره-شان توضیح میداد؛ «این پنجاه تومنه پریروز تو آزادی کاسبی کردم، خدا بده برکت این سی تومنه دیروز دم دانشگاه کاسبی کردم. این بیست تومنه امروز مشتاق کاسبی کردم. بازم خدا رو شکر. صبا صُب هم میرم سمت شفا و میدون کوثر. اون هفتهای چهل و شیش تومن اوجا کاسبی کردم.» مرد همچنان پولها را نشان میداد تا این که تاکسی به مقصد رسید و همه پیاده شدند و دنبال کار خودشان رفتند البته با این سوال در ذهن که کاسبی این مرد پرحرف چیست که این همه برایش درآمد داشته است و البته چند روز بعد هر کدام از مسافران به پاسخ سوال خود رسیدند و به راز او پی بردند.
نفر اول او را روی یکی از پلهای عابر پیادهی حول میدان آزادی دید که پاچهی شلوار را به گونهای بالا زده بود که جای زخمی روی پایش پیدا بود. در حالیکه از آن مرد پرحرف هیچ خبری نبود. ساکت و آرام نشسته بود و با چشمانی سرشار از التماس به رهگذران مینگریست. نفر دوم او را دم در یکی از داروخانههای خیابان شهاب دید که با یک نسخه به سمت هر کسی از داروخانه خارج میشد میرفت و میگفت به خاطر ابوالفضل کمک کنید و بالاخره نفر سوم او را یک شب جمعه، در اطراف مسجد صاحبالزمان دید که با قرآنی در دست از این قبر به آن قبر میرفت و قرآن میخواند.
ننتیجهی اخلاقی: ۱. شغل گدایی یا به قول روزمسئولین، تکدی گری، هم به شغلی کاملا تخصصی تبدیل شده است. ۲. مردم کرمان همچنان نوعدوست و دلسوز هستند. ۳. تابلوهای هشداردهنده درباره کمک نکردن به متکدیان تاثیر چندانی ندارند.