گفتوگو با ابولقاسم سیفالهی، شهردار سابق کرمان
آوید نیوز: مهندس «ابوالقاسم سیفالهی» چهار سال معاون خدمات شهری شهرداری کرمان بوده است. بعد از آن دو دوره به عنوان شهردار کرمان انتخاب شد که دورهی اول به جای چهار سال، شش سال طول کشید و دورهی دوم ناتمام و هنوز دوسالی به پایانش مانده بود که همین ماههای اخیر از سمت خود استعفا داد و با آن خداحافظی کرد. البته این دفعهی اولی نبود که شهردار سابق کرمان از سمت خود استعفا داد؛ اما بار اولی بود که جدی جدی با استعفای وی موافقت شد و طی حرکتی که در تعویض مدیران استان در این چند وقت صورت گرفت؛ او هم با حکم استاندار کرمان به عنوان سرپرست معاونت هماهنگی امور عمرانی استانداری منصوب شد.
به هر صورت از سالها شهردار بودن وی خاطراتی داریم و مکانهای زیادی هستند که احداث و رونق دوبارهی آنها حاصل تلاش مهندس سیفالهی و تیم کاریاش هستند که همیشه در خاطرمان میمانند هر چند عدهای هم به عملکرد وی انتقاداتی دارند و معتقدند باید جور دیگری کار میشد. تحلیل و نقد آنچه انجام شد و نشد را به عهدهی دیگر دوستان خبره در این کار سپردیم و با او در آن زمان که هنوز شهردار کرمان بود، یک گفتوگوی صمیمانه انجام دادیم.
ابوالقاسم سیفالهی شهردار کرمان را معرفی کنید؟
متولد سال ۱۳۴۵ و کوهبنانی هستم. کوهبنان یکی از شهرهای شمالی کرمان و بین بافق یزد و زرند کرمان است. پدرم، کاسب بود و مغازه داشت و مادرم هم خانهدار بود. ما ۱۱ خواهر و برادر بودیم که دو خواهرم در اثر بیماری فوت کردند، یک خواهر به دلیل اصابت درخت به سر، در کودکی فوت کرد و یک برادر هم در نوجوانی غرق شد. در حال حاضر ۷ خواهر و برادر (سه برادر و چهار خواهر) هستیم و پدر و مادرم هم به رحمت خدا رفتهاند.
کلاس اول دبستان را در کوهبنان گذراندم. اما سال دوم دبستان، یک ماه بعد از شروع مدرسه، به کرمان آمدم. پدرم در سال ۴۷ در کرمان، خانهای خریداری کرده بود و از آنجا که در قدیم در کوهبنان مدرسهای برای مقطع دبیرستان وجود نداشت؛ دو برادر و خواهر بزرگتر از من را برای تحصیل به کرمان فرستاده بود. در نتیجه من هم از کلاس دوم دبستان برای ادامهی تحصیل و زندگی، نزد آنها به کرمان آمدم.
خانهی پدری ما در آن سالها رو به روی مسجد امام، خیابان آسیاباد در یک کوچهی بنبست قرار داشت. خلاصه پدر و مادر من هم از کوهبنان به کرمان آمدند و برای همیشه ساکن این شهر شدند. کلاس دوم را در مدرسهی «حیاتی» که در بازار کرمان است و در قدیم به آن، مدرسهی «ادب» میگفتند؛ گذراندم. اما کلاس سوم، چهارم و پنجم را به مدرسهی «احمدی» که در آن زمان آقای مشارزاده مدیر آن مدرسه بود و جریانهای سیاسی هم حاکم بود؛ میرفتم. بعد از آن به مدت یکسال، کلاس اول راهنمایی را همراه برادرم در جیرفت، روستای «سقدر» گذراندم و بعد دوباره به کرمان آمدم و بقیهی دوران راهنمایی را در مدرسهی صفاری که در خیابان سپه امروز قرار داشت و الان آیت ا… سعیدی نام دارد؛ گذراندم. کلاس اول دبیرستان را هم در مدرسهی امام و سه سال بعد را در مدرسهی آیت ا… طالقانی گذراندم. بعد از آن هم به دانشگاه صنعتی اصفهان رفته، فوق دیپلم امور زراعی را گرفتم. (بعد از انقلاب فرهنگی) سپس لیسانس گیاه پزشکی را از دانشگاه کشاورزی کرج گرفتم که زیر مجموعهی دانشگاه تهران بود. کارشناسی ارشد خود را هم در رشتهی «مرتع و آبخیزداری» از دانشکدهی کشاورزی ساری اخذ کردم.
دانشآموز درس خوانی هم بودید؟
راستش دانشآموز درس خوانی نبودم. در دورهی دبستان، معدلم ۲۰ بود اما در دورهی راهنمایی، معمولاً نمرههایم ۱۸-۱۷ بود. در دورهی متوسطه، دیپلمم را با معدل ۱۴ گرفتم. اما در امتحان کنکور دانشگاه که آن موقع دو مرحلهای بود (سال ۱۳۶۳) رتبهی ۴۰ را اخذ کردم که خودم هم تعجب کردم و فکر میکردم معجزه شده است. توقع این رتبه را نداشتم. (با خنده)
اما در دورهی دانشآموزی در انجام کارهای اجتماعی و فرهنگی فعال بودم و فکر میکنم انقلاب باعث این فعال شدن، شده بود. آن زمان کسانی که در سن و سال من بودند؛ وارد فضای انجام کارهای اجتماعی و فرهنگی شده بودند و تقریباً همهی همکلاسهای من در آن مدرسه، الان یا یک مسئولیت اجتماعی دارند یا شهید شدهاند یا جانباز هستند یا تحصیلات عالیه دارند و در جامعه تأثیرگذار هستند و هیچ کدام از آن افراد، عاطل و باطل و بیکار نیستند.
دلیل این مسأله را در چه میدانید؟
اول اینکه دورهی حضرت امام خمینی (ره) و انقلاب، دورهی اعتماد به نوجوانان و جوانان بود و فضا برای نشان دادن خود و بروز استعدادها و توانمندیها وجود داشت. دوم اینکه به دلیل جنگ و انقلاب، همهی نوجوانان و جوانان در یک مسیر صحیح هدایت شدند. وقتی که به جوانان اعتماد و اجازهی ورود به میدان و بروز استعدادها داده شد؛ اعتماد به نفس آنها بالا رفت. واقعیت این است که دیکتهی نانوشته غلط ندارد. ممکن بود که جوانان آن زمان اشتباه هم میکردند ولی خیلی چیزها را یاد گرفته و تجربه میکردند. به نظرم دورهی انقلاب کورهی داغی بود که در آن، خیلیها آبدیده میشدند و خیلی چیزهایی که الان اجرا میکنیم و انجام میدهیم حاصل تجربهی آن دوران است.
من همان تابستان سال ۱۳۶۳ که دانشجو شدم؛ در جهاد سازندگی شهداد شروع به کار کردم. آن موقع هنوز تونل شهداد احداث نشده بود. یک نوجوان تازه دانشجو شده بودم که وارد یک حیطهی کاری وسیعی شدم که تجربهی خوبی بود و من کنار اشخاص دیگر خیلی چیزها را یاد گرفتم.
بعد از آن هم در دوران جنگ و مواجه با اتفاقات دیگری که در آن دوران رخ داد؛ در تنگناهایی قرار گرفتیم که مجبور بودیم ابتکار به خرج بدهیم، نوآوری و راه درست را انتخاب کنیم. اینها خیلی مهم است. زیرا کسانی که در چنین شرایطی، نوآوری و ابتکار داشتند؛ میتوانستند بمانند و ادامه دهند و کسانی که نمیتوانستند خود به خود حذف میشدند. به عنوان مثال سردار قاسم سلیمانی ـ البته قابل قیاس نیست ما یک قطره هستیم در برابر سردار قاسم سلیمانی که یک دریاست ـ آن زمان در سن ۲۰ سالگی فرمانده تیپ میشود. یعنی یک گروه رزمنده در اختیار ایشان بود که در آن سن و در آن موقعیت حساس و بحرانی و ایشان میبایست در یک عملیات پرمخاطره و دشوار، تصمیم میگرفت. «سردار سلیمانی» حاصل آن کورهی داغی است که در دوران سخت جنگ و انقلاب با اعتماد حضرت امام، آبدیده شد و همین دوران بود که جوانان ما ساخته و کار آزموده و استعدادها پرورش داده شدند.
روزی که برای اولین بار شهردار کرمان شدید؛ چه احساسی داشتید؟
من قبل از شهردار شدنم، مدتی (چهار سال) معاون خدمات شهری شهردار بودم. بنابراین با این حیطه آشنا بودم.
چند سال قبل از این که شهردار شوم؛ یک روز زرند بودم و داشتم میرفتم مشهد که اخویام به من زنگ زد و گفت آقای مهاجری مدیر کل اوقاف با شما کار دارد. آقای مهاجری مدیر قویای بود و برادرم به من گفت ایشان میخواهد با شما کار کند.
آقای مهاجری هم به من گفت میخواهم بروم جایی مشغول به کار شوم؛ آیا شما هم با من میآیید؟ (البته نگفت کجا؟)
من هم گفتم الان در جاده هستم و دارم میروم مشهد، وقتی برگشتم میآیم خدمت شما. خلاصه دو روز بعد از اینکه از مشهد برگشتم آقای مهاجری را با عدهای از کارگران، در اطراف پرورشگاه دیلمقانی دیدم در حالیکه روی زمین نشسته بودند و صبحانه میخوردند. تعارف کرد و من هم نشستم. گفت دارم در شهرداری کار میکنم؛ شما هم میآیید؟ باز هم اصلاً نگفت برای چه سمتی.
من هم با این که شهرداری را نمیشناختم قبول کردم و فردای آن روز رفتم شهرداری که آن زمان چارت و تشکیلاتی هم نداشت که من بگیرم و بدانم چه معاونتها وبخشهایی دارد. از در همین ساختمان فعلی وارد شدم. خاطرم هست پیش از آن، فقط یک بار برای گرفتن پروانهی ساختمانی به شهرداری آمده بودم. خلاصه وارد شدم و کاغذی برداشتم و روی این کاغذ، اتاقها، معاونت و… را از روی تابلوهای اتاقها نوشتم تا بدانم شهرداری چه قسمتهایی دارد. به ذهنم رسید آقای مهاجری حتماً میخواهد به عنوان شهردار یکی از مناطق، فعالیت کنم. نزد او رفتم که گفت میخواهم مسئولیت معاون خدمات شهری شهرداری کرمان را به شما بسپارم. آن موقع شهرداری سه معاونت داشت.
من هم نمیدانستم معاونت خدمات شهری چه کاری دارد؟ اصلاً هیچ چیز از آن نمیدانستم. خلاصه قبول و کارم را شروع کردم.
ایشان البته معاون خدمات شهریای هم به نام آقای «خالقی» داشتند که در حال بازنشسته شدن بود؛ با آقای خالقی شروع کردیم به بررسی کارها و محول کردن آنها به من. آن موقع یک پیکان داشتم؛ سوار آن میشدیم و کارهای معاون خدمات شهری را بررسی میکردم.
اولین جایی که ایشان مرا برد؛ معدن زباله بود؛ خوب آدم معمولاً معدن زباله را که میبیند، میترسد. اتفاقاً آنجا ماشین جکداری بود که اتاقش را زده بودند بالا و زنبورها، مگسها و شیرابهی زبالهها، منظره و بوی بدی را ایجاد کرده بود. من کت و شلوار پوشیده بودم؛ آقای خالقی گفت ببین کار ما این است. شغل معاون خدمات شهری این است.
من هم گفتم باشد و کت خود را در آورده و روی زمین گذاشتم و رفتم زیر ماشین، به راننده هم گفتم بیا، چون زمان جنگ با ماشین آلات کار کرده بودم؛ وارد بودم. گفتم پیچها را باز کن، پیچها را که باز کرد اتاق آزاد شد و آمد بالا. این بازدید اولین تجربه و کار من در معاونت خدمات شهری بود. بعد از آن جا مرا به کشتارگاه هم که محیط تمیزی نبود؛ بردند.
وقتی کارگران کشتارگاه دیدند من آمدم؛ جلو آمدند تا دست بدهند و فکر میکردند با آنها دست نمیدهم ولی من خیلی محکم دست میدادم. دیگر کار را شروع کردم روزهای اول از صبح تا ۲۳ شب کرمان بودم و بعد چون زن و فرزندانم زرند بودند؛ میرفتم زرند و صبح بعد از نماز، هنوز آفتاب سرنزده بود؛ به کرمان بر میگشتم. این گونه کار را در شهرداری شروع و یک دوره با آقای مهاجری کار کردم. بعد مجدداً از شهرداری بیرون آمدم و به جهاد سازندگی محل اولیه خدمتم رفتم.
و چند سال بعد شما دوباره به شهرداری آمدید اینبار به عنوان شهردار….
بله! چهار سال جهاد سازندگی کار کردم تا اینکه در انتخابات شورای شهر انتخاب و وارد شورا شدم و در یک جمع بندی من را به عنوان شهردار انتخاب کردند و شهردار شدم. چون قبلاً معاون خدمات شهری بودم و معاون خدمات شهری همهی زیر و بم شهر را میشناسد و مسائل را میداند؛ دیگر با این نهاد آشنا بودم.
البته خاطرهای هم از شهردار شدنم دارم. من وقتی مسئول جهاد زرند بودم (البته تا آن زمان در شهرداری کار نکرده بودم و در ذهن من هم نمیگذشت که شهردار شوم.) خواب دیدم شب هنگام، در حالی که بیسیم به دست بودم، داشتیم با عدهای سر میدان آزادی کرمان، جایگاهی را برای استقبال از حضرت آیتالله خامنهای که داشتند به کرمان میآمدند؛ آماده میکردیم و میساختیم.
و خواب شما تعبیر شد…
بله تعبیر شد. یک شب ما داشتیم دور میدان آزادی، پلها را میساختیم و من بیسیم به دست و با عدهای از همکاران مشغول آماده سازی میدان آزادی بودم؛ مثل همان خواب… قرار بود آقای خاتمی که رئیس جمهور بود، به کرمان بیاید. داشتیم پل را تقویت میکردیم و آماده سازی میکردیم. یادم آمد چند سال پیش چنین خوابی را دیده بودم و به آقای مهاجری گفتم من این خواب را دیده بودم و دقیقاً همان حالتی که در خواب بود تعبیر شد.
وقتی شهردار شدید؛ چه کردید؟
راستش اولی که به عنوان شهردار کارم را آغاز کردم؛ شاید فقط چهار پنج ماه اول، فقط علفهای هرز شهر را میزدیم. وضعیت شهر آن موقع به گونهای بود که تراکتورها، خاک و نخالهها را به همین بلوار حمزه، قدس و… میآوردند و خالی میکردند. یا آن موقع زبالهها روز جمع میشد و بازیافت نمیشد. خیلی متفاوت از الان بود و خیلی چیزها مثل الان نبود.
ما روزی ۱۸-۱۷ ساعت کار میکردیم. (البته در زمان آقای مهاجری هم همینطور کار میکردیم) خاطرم هست تا ساعت ۲ صبح مینشستیم تا پلهای عابر پیاده ساخته شوند؛ ما شبانه روز کار میکردیم، نهار یا شام را هم یک ساندویچ میخوریم و ادامه میدادیم. در طول روز نمیخوابیدیم. بارها شده بود پیمانکار باید برای ما پلی میساخته و نیمه شب قرار بوده بتن بریزد و با اینکه در این مواقع مسئولیت بر عهدهی پیمانکار است اما من خودم را به کار میرساندم تا ببینم چگونه انجام میشود به عنوان مثال پیمانکار موقع ساخت پل بایستی سیستم حرارتی داشته باشد تا بتن سرد نشود. علیرغم اینکه کار را به پیمانکار سپرده بودیم اما من ساعت دو نصفه شب میرفتم بالای سر کار تا بتن سرد ریخته نشود.
بودجهی شهرداری وقتی اولین بار شهردار شدید چقدر بود؟
بودجهی شهرداری در زمان آقای مهاجری ۶ میلیارد بود. در زمان آقای جلال مآب ۱۵ میلیارد و زمانی که من شهردار شدم؛ به ۴۷ میلیارد رسید.
خوب برگردیم به زندگی شخصی شما…چند فرزند دارید؟
من سه پسر دارم. پسر بزرگ من، دانشجوی کارشناسی ارشد معماری دانشگاه علم و صنعت تهران است. پسر دومم، مهندسی عمران دانشگاه باهنر میخواند و پسر سوم هم امسال به کلاس هشتم میرود.
همسر من نیز دبیر آموزش و پرورش و کارشناس ارشد علوم اجتماعی است و در زندگی با تمام سختیها و نبودهای من ساخته است. ۲۴ تیرماه سال ۷۰ ازدواج کردیم و ۲۵ تیر ماه همان سال به خاطر کار من به کهنوج رفتیم که زندگی در آنجا بسیار سخت بود. من هم کارم از ۵ صبح شروع میشد و تا ۱۲ شب ادامه داشت و همهی سختیهای خانه، بچهها و تربیت آنها به عهدهی همسرم بود که جا دارد از ایشان سپاسگزاری کنم. به دلیل همین گرفتاریها، ایشان وارد عرصهی فعالیتهای اجتماعی نشد و فقط تدریس میکرد.
آیا مایل هستید فرزندان شما شهردار شوند؟
خیر؛ چون کار سخت و پیچیدهای است و هر کاری هم انجام بدهی؛ رضایت همهی مردم را نمیتوانی جلب کنی؛ هر چند من همیشه بین خود و خدا، معتقدم هر آنچه در توان داشتم را انجام دادم و کم نگذاشتم اما بین شهر ایدهآل مردم و شهری که وجود دارد؛ فاصله است. نیازهای شهر و مردم تمام نمیشوند. من دوست دارم فرزندانم بروند در بخش خصوصی فعالیت و به دولت کمک کنند؛ زیرا هر چه بخش خصوصی قویتر شود؛ برای جامعه بهتر است. ولی اگر نتواستند در بخش خصوصی پیشرفت کنند در یک بخش دولتی که هیجان کمتری دارد؛ کار کنند. زیرا شهرداری، کار لحظهای است. مثلاً وقتی آتشسوزی شد نمیتوانی در خانهات بنشینی و همیشه باید در حال آماده باش باشی و این کار پر از استرس و فشار روحی است. نباید در لحظه اشتباه کرد. الان ۹۰۰ هکتار فضای سبز در شهر کرمان داریم که یک سهلانگاری، یک عدم سمپاشی به موقع، یک آفت میتواند آن را نابود کند. یا زیر پوست این شهر خیلی اتفاقات میافتد که شهرداری باید آنها را مدیریت کند. یک ساختمانی که خلاف ساخته میشود؛ یا افراد حاشیهنشین که در اطراف شهر ساخت و ساز میکنند؛ من با لباس مبدل به میان آنها رفتهام و میدانم چقدر وضعیت مالی آنها بد است؛ اما اگر برخورد نکنی و ساختمانها را پائین نریزی شهرت خراب میشود و به مردم دیگر ظلم میشود وقتی هم که خراب میکنی، این افراد بدبختتر میشوند. این مسأله تصمیمگیری را سخت میکند. یک گدا، یا دستفروش را چه باید کرد؟ اگر جمع نکنی که شهر پر از گدا و دستفروش میشود و امنیت به خطر میافتد. از طرفی ما هم احساس داریم و میدانیم که همهی دارایی او همین بساط و چند وسیلهی اوست و شاید حتی نان شب ندارد.
ببینید کار در شهرداری مثل دو روی یک سکه است از یک طرف باید مردم و آسایش و حقوق شهروندیشان و نیز آبادی شهر را در نظر بگیری و از یک طرف شما هم به عنوان یک انسان، احساس داری و باید با آن مبارزه کنی. مثل جمع کردن دستفروشها… یادم هست خود من با برادرم از جبهه برمیگشتیم؛ به قم که رسیدیم، دستفروشی در حال فروختن تسبیح بود و یک مأمور شهرداری او را گرفته و بساطش را جمع و با او برخورد کرد. من که خیلی ناراحت شده بودم؛ جلو رفتم و با مأمور دست به یقه شدم. آن موقع بسیجی بودم. آنها مرا هم گرفتند و میخواستند ببرند. همین کار مأمور را الان خود ما در برابر دستفروشها داریم انجام میدهیم ولی چارهای نیست. یا برخوردی که با زباله دزدها میکنیم. آدمی که از بین زبالهها، چیزی بر میدارد چه وضعیت مالیای میتواند داشته باشد؟ خوب از یک طرف آنها را به خاطر شهر و مردم جمع میکنیم و از طرف دیگر روح و روان و احساس ما صدمه میبیند. مانند یک آمپول درد آور است که برای خوب و سالم شدن باید آن را زد ولی دردش مال شهرداری و ۱۰ برابر آن برای شهردار است. این استرسها شهردار را زود پیر میکند.
شما کارهای زیادی را به عنوان شهردار کرمان انجام دادهاید؛ کدامیک را بیش از همه میپسندید؟
نمیتوانم انتخاب کنم. کارهای شهرداری خیلی متفاوت هستند. شهرداری یک وجه نیست؛ شهردار ۲۹۰ وظیفه دارد. ما در بخش سرمایهگذاری کارهای خوبی انجام دادیم. اوج حرکت شهرداری در سالهای اخیر، جذب سرمایهگذار و سرمایهگذاری است و توانستیم اعتماد سرمایهگذار را جلب کنیم.
اگر در شهری سرمایهگذاری اتفاق بیفتد؛ آباد میشود و اگر این اتفاق نیفتد، شهر در یک رکود میماند. من وقتی آمار صدور پروانهی چند سال اخیر را بررسی میکنم؛ هر سال ۵/۱ میلیون متر مربع پروانه صادر کردیم. یعنی چیزی حدود ۲۵ هزار واحد مسکونی. این یعنی شهر دارد ساخته میشود و من اینها را که میبینم لذت میبرم یا علیرغم اینکه عدهای وقتی بیرون از شهر، تخلیهی خاک و نخاله را میبیند، ناراحت میشوند و میگویند نازیباست؛ ولی من وقتی تخلیهی خاک و نخاله را میبینیم؛ خوشحال میشوم؛ زیرا این یعنی کسی دارد ساختمان میسازد؛ یعنی یک مهندس؛ یک کارگر دارد کار میکند و یک نفر صاحبخانه میشود. این خاک و نخاله از دیدگاه عموم خوب نیست ولی از نگاه شهردار، خوب است و یعنی شهر دارد پیشرفت میکند. جنگل قائم نیز یکی از نقاطی است که وقتی آن را میبینیم؛ لذت میبرم. از مکانهایی است که هر چه در آن کار کنی؛ باز هم جای کار دارد و آیندهی جنگل قائم و پردیسان در جنوب شرق ایران بسیار خوب است؛ رستوران، تلهکابین و دریاچهای که قرار است آنجا ساخته شود و… پارکهایی که در سطح شهر ساخته شدهاند وقتی که میبینیم مردم در آنها نشسته و از آن فضاها استفاده میکنند؛ لذت میبرم.
آیندهی شهر کرمان را خیلی خوب میبینم و ما باید به آن افتخار کنیم… فقط باید بدانیم کسی از بیرون نمیآید شهر ما را آباد کند؛ ما باید خودمان تلاش کنیم. نباید تخم یأس و نا امیدی را در دل مردم بکاریم و نباید در مورد شهرمان بد بگوییم.
یک نظر
میثم
۲ آبان ۱۳۹۸ در ۰۰:۴۲گفتگوی خوبی بود. ایشان از مردان متواضع و جهادی استان کرمان هستند.