گفت و گو با سید «حسین مرعشی» از چهره های تاثیرگذار کشور
سید «حسین مرعشی» متولد هفتم مرداد ماه ۱۳۳۷ روستای علیآباد سادات بخش کشکوییهی رفسنجان است. او از جهادسازندگی شروع به کار کرده؛ بعد از آن چهار سال معاون سیاسی امنیتی استاندار کرمان میشود. در دولت مهندس میر حسین موسوی (دولت چهارم) و دوران ریاست جمهوری مرحوم هاشمی رفسنجانی (پنجم) استاندار کرمان میشود. همچنین در دولت ششم، رئیس دفتر مرحوم هاشمی رفسنجانی، در دورههای پنجم و ششم نمایندهی مردم کرمان در مجلس شورای اسلامی و در سالهای پایانی ریاست جمهوری محمد خاتمی، معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بوده است.
وی، پسر عموی خانم «عفت مرعشی» همسرِ زنده یاد آیتالله « اکبر هاشمی رفسنجانی» رییس جمهور پیشین ایران است.
«سید حسین مرعشی» کیست؟
من متولد هفتم مرداد ماه ۱۳۳۷ روستای علیآباد سادات بخش کشکوییهی رفسنجان هستم. پدرم سید «محمدتقی مرعشی» از سادات مرعشی مازندران بودند. جد هفتم من آقا سید «علی مرعشی مازندرانی» به کرمان و رفسنجان هجرت کرد و علیآباد سادات را آباد کرد و در آنجا ساکن گردید که موطن مرعشیهای رفسنجان شد. مرعشیها در مازنداران حکومت داشتند که بعد از روی کار آمدن تیمور، وی حکومت مرعشیها را در مازندران منقرض میکند. تیمور دو گروه را نمیکشت یکی اهل فن که به درد کشور میخوردند و دیگری سادات را، زیرا میگفت من در روز قیامت از حضرت فاطمه (س) خجالت میکشم که اولاد او را بکشم. به همین دلیل سادات مرعشی را نکشت و آنها را در سراسر ایران و منطقه پراکنده کرد تا نتوانند متحد شده و دوباره حکومتی راه بیندازند. بنابراین این افراد به جاهای مختلف از جمله هند رفتند.
به عنوان مثال قاضی نورالله مرعشی شوشتری (شهید ثالث) به هند میرود و در آگره هند به جرم شیعه بودن، آنقدر او را با چوب میزنند که بدنش قطعه قطعه میشود.
خلاصه مرحوم سید «علی» جد ما هم که دیگر زندگی برایش در مازندران ممکن نبوده، از مازندران به قصد هجرت به هند بیرون میآید که وقتی به کرمان میرسد؛ به زمان بعد از حملهی آقا محمدخان قاجار به کرمان و وقایع آن زمان میخورد که مدارس تخریب شده بودند و مدرسهای هم در کرمان نمانده بود. در آن زمان متولی مدرسهی خاندان قلیبیگ در کرمان که از اجداد آقایان مجدزاده کرمان بوده (محل این مدرسه الان مدرسهی علمیهی دخترانه در کنار مسجد جامع شهر کرمان است) از جد ما آقا سید علی میخواهد که در کرمان بماند و در این مدرسه و مدرسهی تاجآباد که آن زمان مرکز رفسنجان بوده؛ مدرس شود که ایشان به رفسنجان میرود و با برگزیدن همسری از خانوادهی خالوها در رفسنجان ساکن میشود و چون دارایی خودش را هم به همراه آورده به آباد کردن سه روستای آن منطقه مثل کشکوییه، احمدآباد و علیآباد میپردازد و برای همیشه ساکن علیآباد میشود.
اما خانوادهی مادری، مادر من «بیبی طاهره» دختر آیتالله حاج آقا «قاسم احمدی» از احمدیهای کرمان بود. خانوادهی احمدیهای کرمان از اولاد و احفاد مرحوم آیتالله حاجآقا احمدی کرمانی بودند. ایشان بزرگ و بنیانگذار سلسلهی «احمدی»ها در کرمان بودند. حاج آقا قاسم پسر آقا شیخ «علی» فرزند حاج آقا احمد بود؛ یعنی ما نسل چهارم ایشان بودیم.
مرحوم حاج آقا قاسم بعد از سالها زندگی در نجف به کشکوییه میآیند و ساکن میشوند. ایشان سالی یک ماه ـ ماه رمضان ـ، در مسجد امام (ملک) شهر کرمان اقامهی نماز میکردند. امام راتب این مسجد در آن زمان، آقای حاج «عبدالحسین حجتی کرمانی» پدر آقای «محمد جواد حجتی کرمانی» بوده است که به پدربزرگ من محبت داشته و این محبت به این دلیل بوده که ایشان که قبلا زرتشتی و نامشان رستم» بوده است؛ در محضر جد من آقا شیخ علی به اسلام وارد شده بود و به دلیل همین سابقه، ایشان ماه مبارک رمضان محراب و مسجد خود را به پدر بزرگ من میسپردند.
بنابراین من یک ریشهی مازندرانی و یک ریشهی کرمانی دارم.
از کودکی و نوجوانیتان بگویید…
فرزند هشتم و آخر خانواده هستم. شش خواهر و یک برادر دارم که ایشان ۲۱ سال از من بزرگتر هستند. من وقتی به دنیا آمدم؛ «دایی حسین» بودم؛ زیرا خواهرم قبلا ازدواج کرده و فرزندی داشت که دو سال بعد از من بزرگتر بود. دو
سال بعد هم «عمو حسین» شدم؛ زیرا «علی» فرزند برادرم به دنیا آمد که الان پزشک فوق تخصص و رییس سازمان پزشکی حج است. در حال حاضر جمع بچههای خواهران و برادر من از ۱۲۰ نفر گذشته است.
تا ششم دبستان در کشکوییهی رفسنجان بودم. شش سال بعد را هم ـ تا پایان دیپلم ـ در رفسنجان گذراندم. سال ۱۳۵۵ بعد از گرفتن دیپلم ریاضی، بلافاصله در دانشگاه کرمان که دومین سال تأسیس آن بود؛ در رشتهی شیمی قبول شدم. دانشگاه کرمان آن سال ۹۰ دانشجو در رشتههای ریاضی، فیزیک و شیمی پذیرفت و جالب اینجاست که من نودمین نفری بودم که پذیرفته شدم و اگر یک رتبه پایینتر بودم؛ پذیرفته نمیشدم و کرمان نمیآمدم و سرنوشت زندگی من عوض میشد.
بهترین دوران زندگی من، دوران دانشجوییام بود. چون هم دوران تحصیل بود و هم دوران تشکیل یک تیم بزرگ فکری؛ یک تیم خوب در دانشگاه کرمان برای مبارزه با رژیم شاه؛ که هنوز هم این تیم برقرار و تاثیرگذار است. از جمله اعضای این تیم میتوان به محمد قاعد، دکتر مصطفوی، دکتر میرزایی، دکتر جهانگیری،دکتر امیری(نمایندهی زرند)، مهندس کریمی (استاندار و نمایندهی سابق کرمان) و دکتر اسلامی (نمایندهی سابق بافت) اشاره کرد که همه با هم کار را شروع و همکاری میکردیم.
از همسر و فرزندتان بگویید…
همسرم «فریده خانم هاشمینژاد» هستند که مادر ایشان دختر عموی من و پدرشان هم پسر عمهی من بودند. وی که مقام سروری بر من دارد و من تمام موفقیتهایم در زندگی را مدیون ایشان هستم یک تنه بار زندگی را به عهده گرفته و من را برای انجام فعالیتهای گوناگون همراهی کرده و کاملا آزاد گذاشته است. جالب اینجاست با وجود اینکه ازدواج ما سنتی انجام شد اما مبنای ازدواج ما یک عقیده و فکر مشترک بود. ما هر دو هم عقیده و هم آرمان بودیم یعنی هر دو در دوران انقلاب، معتقد به نهضت امام خمینی (ره) بودیم و هر دو هم معتقد بودیم باید برای مملکت و خدمت به مردم کار و تلاش کنیم.
من چهار فرزند دارم. فرزند اول من دخترم «طاهره» خانم است که مادرم هم هست زیرا نام مادرم را بر روی وی گذاشتهام. طاهره خانم کارشناسی فیزیک از دانشگاه شهید باهنر کرمان و دو فرزند به نامهای پارسا و رضا دارد. سه پسر هم دارم به نامهای «محمد تقی» (که نام مرحوم پدرم را بر روی وی گذاشتم) کارشناسی مدیریت صنعتی دارد و مدیر یک کارخانهی کوچک در رفسنجان است. فرزند دیگرم «علی» نام دارد که کارشناسی آمار دارد و در حال گذراندن پایان خدمت مقدس سربازی است. او هم متأهل است و دختری دارد به نام «حنا» خانم.
پسر دیگر من «محمد» دانشجوی مدیریت است که ترم پایانی را میگذراند و علاقهمند به کار عکس، فیلم و به طور کلی هنر است و اولین مرعشی هنرمند است.
اولین مسئولیت شما بعد از انقلاب اسلامی چه بود؟
من بعد از انقلاب با رأی دانشجویان، به عنوان مسئول گروه فعالیتهای روستایی جامعهی اسلامی دانشگاه کرمان انتخاب شدم که اولین مسئولیت اجتماعی من بعد از انقلاب است و به این شکل بود که ما ۷۰ نفر در این گروه بودیم که به صورت گروههای پنج نفره برای سرکشی به روستاها و نقاط محروم استان میرفتیم. آن موقع ۲۱ ساله بودم و از ۷۰ رأی برای انتخاب مسئول این گروه، ۶۸ رأی کسب کردم که همین فعالیتهای روستایی منجر به تشکیل جهاد سازندگی کشور با همکاری دانشگاههای سراسر کشور شد. من هم رابط کرمان و تهران بودم و مأموریتم این بود که جهادسازندگی استان کرمان را راهاندازی کنم. بنابراین تمام مقدمات و دستورالعملهایی که لازم بود را فراهم کردم ولی خودم مسئولیت جهادسازندگی استان را علیرغم اصراری که دوستان داشتند و موقعیتی که داشتم؛ نپذیرفتم. چون علاقهمند بودم کارم را از نقطهای دور دستتر از مرکز استان شروع کنم. بنابراین برای راهاندازی جهاد سازندگی بم، به آنجا رفتم و سه ماه تابستان (سال ۱۳۵۸) را در بم ماندم. همین تیم دوستانی که ذکر کردم را به بم بردم و در روستاهای بم، اردو تشکیل دادیم. مسئول اولین اردوی ما هم که در رحمتآباد ریگان بم برگزار شد؛ آقای دکتر جهانگیری معاون اول رییس جمهور بود. بعد از سه ماه تابستان، بچههای گروه که باید به دانشگاه میرفتند به کرمان بازگشتند اما من آن ترم، شش واحد بیشتر نگرفتم تا بتوانم کارم را ادامه دهم.
نه ماه در بم کار انجام دادم و بعد از این مدت، چون اشکالاتی در جهاد استان از جانب نیروهای مخالف نظام، پیش آمده بود؛ من با حکم آقای ناطق نوری به شورای جهاد استان کرمان آمدم.
تیم سه نفرهای شامل من، آقای باقیزاده و حسینی شورای جهاد استان را تشکیل داده و کار کردیم که دو سال هم در این شورا خدمت کردم.
تا اینکه در اسفند ماه سال ۱۳۶۰ که مهندس میرزاده استاندار کرمان شد؛ از من دعوت کرد تا معاون سیاسی وی شوم و من در فروردین ماه سال ۱۳۶۱ در سن ۲۳ سالگی، معاون سیاسی امنیتی استاندار کرمان شدم. چهار سال و هشت ماه هم با آقای میرزاده کار کردم تا اینکه آقای میرزاده معاون نخست وزیر شدند و من به جای ایشان، در سن ۲۷ سالگی استاندار کرمان شدم.۱۰۰ ماه (هشت سال) استاندار کرمان بودم. بعد از هشت سال هم مأموریت جدیدی پیش آمد. آقای هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور مرا برای حضور در کابینه و ریاست دفترشان دعوت کردند. این ماموریت برای من از جهاتی سخت و از جهاتی تعیین کننده بود.
چرا سخت بود؟
برای من سخت بود؛ زیرا مردم کرمان و کارم را فوقالعاده دوست داشتم و مثل ماهیای بودم که آن را از آب گرفته باشند. کرمان و مردمش برای من مثل دریا بودند و من ماهیای بودم که نیازمند آب دریا بودم.
به هر حال رفتم. آن موقع ۳۵ سال داشتم. دو سال در دفتر رییس جمهور بودم.آنجا به کمک همکارانم در دولت، حزب کارگزاران سازندگی ایران را تشکیل دادیم.
چطور شد که تصمیم گرفتید از کرمان کاندید مجلس شوید؟
چون در انتخابات مجلس حزب کارگزاران محور تحولات سیاسی شد؛ من هم از طرف حزب مأموریت یافتم که برم مجلس؛ بنابراین به کرمان برگشتم و از کرمان برای انتخابات مجلس پنجم، کاندید شدم که با ۷۲ درصد آرای کرمانیها به مجلس راه یافتم و مورد اعتماد فوقالعادهای از جانب مردم کرمان واقع شدم. بعد از آن هم در دورهی ششم مجلس شورای اسلامی، نمایندهی مردم کرمان بودم تا اینکه در روزهای پایانی مجلس ششم، به درخواست آقای خاتمی که رییس جمهور بودند؛ استعفا دادم و به عنوان معاون رییس جمهور و رییس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور منصوب شدم. ۱۴ ماه هم در این سمت در دولت آقای خاتمی خدمت کردم تا اینکه در سال ۱۳۸۴ با روی کار آمدن دولت جدید، تمام مأموریتهای اداری من پایان یافت.
هیچوقت فکر میکردید در سنین جوانی استاندار شوید؟
من هیچوقت به این مسائل فکر نمیکردم و اصلا چیز خاصی را دنبال نمیکردم. راستش برای من اهمیت نداشت. سختترین دوران زندگی من، دوران مسئولیتم بود. من از تمام وجودم برای انجام کارم مایه میگذاشتم. همهی هم دورهایهای من در رشتههای دلخواهشان پیشرفت کرده و مدرک دکترای خود را هم گرفتند؛ استاد دانشگاه شدهاند هیأت علمی گرفتند اما من بعد از ۲۴ سال توانستم لیسانس اقتصاد را از دانشگاه تهران بگیرم. چون اصلا دوست نداشتم کارم را با درس ترکیب کنم. دوست نداشتم از وقت مردم بزنم و برای خودم درس بخوانم. این را سَم میدانستم. من تمام وقتم برای انجام کارهایم میگذاشتم و دوست هم نداشتم که درسم را سمبل کنم ولی در دوران مجلس که فشردگی کار استانداری را نداشت؛ از آنجا که قبلا از رشتهی شیمی به معدن و بعد از آن به اقتصاد تغییر رشته داده بودم؛ انتقالیام را به تهران گرفتم و شروع کردم به درس خواندن و تمام کلاسهای دانشگاهم را رفتم چون علاقهمند به یادگیری بودم تا در سال ۱۳۷۹ کارشناسی اقتصاد خود را از دانشگاه تهران گرفتم.
وقتی در آن سن و سال استاندار کرمان شدید چه حسی داشتید؟
هیچ حسی نداشتم. من به هیچکدام از مسئولیتهایی که بر عهده گرفتم؛ علاقهای نداشتم و بر اساس تفکری که انقلاب دنبال آن بود و آن هم خدمت به مردم و ساخت ایران بود؛ هر کاری که از دستمان بر میآمد؛ فکر میکردیم باید انجام بدهیم. من همهی مأموریتهایی که انجام دادم بنا به خواست مجموعهی دوستان و سیستم بود. من در دوران استانداری، بیش از پنج بار استعفا دادم ولی هیچ وقت پذیرفته نشد.
چرا استعفا میدادید؟
چون فکر میکردم لایق این مسئولیت نیستم و افراد لایقتری برای پذیرش این مسئولیت وجود دارند؛ روحیهام این گونه بود.
دوست دارید فرزندان شما هم استاندار شوند؟
نه! دوست دارم وظیفهشان را انجام دهند. دوست دارم افراد صالح و شایستهای باشند و وظایفشان را انجام دهند. استانداری هدف نیست؛ یک مأموریت است. اگر هر مأموریتی به عهدهشان گذاشته میشود؛ باید آن را به خوبی انجام دهند.
از بین کارهای که شما در کرمان انجام دادهاید…
ببینید من کار خاصی انجام ندادم بالاخره یک جمعی بودند که با هم کار کردند حالا شاید چون یک مدت طولانیتری بودم؛ بعضی کارها به اسم من تمام شده است ولی کار، کار جمعی بوده و فردی نبوده است.
من میخواستم بپرسم که سید حسین مرعشی از بین کارهایی که در استان کرمان انجام داده به کدام کار افتخار و او را راضی میکند؟
من کاری نکردم که بخواهم به آن افتخار کنم… به نظرم باید خیلی شجاع باشی که کاری که دیگران انجام دادند را به خودت نسبت بدهی و به آن افتخار کنی.
عدهای هم در استان به شدت با شما مخالف هستند و کارهایی که انجام دادید را نمیپسندند؛ نظرتان چیست؟
چه اشکال دارد؛ ممکن است منتقد باشند. اگر منتقد باشند که خوب است از انتقاداتشان استفاده و سعی میکنیم نواقصی که میگویند را برطرف کنیم. بعضی هم بغض دارند؛ خب باز هم اشکالی ندارد آنچه در درونشان دارند را بیرون میریزند. بهتر از این است که این بغض را آشکار نکنند.
صحبت پایانی شما؟
میخواهم بگویم من الان مثل همیشه، به هیچ وجه خود را طلبکار انقلاب اسلامی، مردم ایران و کرمان ندانسته بلکه خود را بدهکار میدانم. بنابراین تجربهای را که سرمایهی من است؛ در خدمت جامعه قرار دادهام و دوست دارم بدون هیچ سمتی با تمام وجود تا پایان عمر در خدمت جامعه باشم شاید بخشی از بدهی خود را به مردم بپردازم.