گفتوگو با «فتانه کالبدی»، بانوی هنرمند کرمانی اولین سرپرست موزهی خانهی صبا:
آوید نیوز ـ «فتانه کالبدی» مدرک کارشناسی باستان شناسی خود را در سال ۱۳۵۱ از دانشگاه تهران دریافت کرده است. پدر وی مرحوم دکتر سید «حسین کالبدی» متولد راور کرمان و جز معدود پزشکان ایران بوده است. مرحوم دکتر کالبدی در سال ۱۳۱۷ از دانشکدهی پزشکی دانشگاه تهران فارغالتحصیل میشود و به دلیل روحیاتی که داشته، به کار طبابت در مناطق محروم آن زمان کشور از جمله سیستان و بلوچستان میپردازد. به همین دلیلِ انتخاب شهرهای محروم و انتقال به این شهرها، فرزندان وی در شهرهای مختلف به دنیا میآیند و «فتانه» هم در شهر زابل به دنیا آمده است. مادر وی «رفعت شبستریزاده» نیز متولد کرمان و جزو زنان تحصیلکردهی دهههای اول سال ۱۳۰۰ هجری شمسی بوده است.
وی در آن زمان، مدرک کلاس نهم را داشته و در مدرسهی دوزبانهی «دوشیزگان اتحادیهی کرمان» درس خوانده و به همین جهت به زبان انگلیسی تسلط داشته است. با خانم کالبدی در یکی از ادارات کرمان آشنا شدم. وی پیگیر گرفتن سالن برای اجرای مراسمی برای بازنشستگان خانهی مهر بود. به دعوت وی یک روز سر تمرین کلاس ایشان رفتم و با عدهای خانم بازنشسته که با اشتیاق و علاقهی زیاد دور هم جمع شده بودند و تمرین میکردند؛ مواجه شدم. بانوان همخوانی میکردند و خانمی با نوای دلنشین تار مینواخت و با آنها همراهی میکرد و خانم کالبدی هم گاهی در پایان هر آهنگ، «حافظ» میخواند و گاهی تفسیری از ابیات وی و یا از «خواجه عبدالله انصاری» میگفت و همه با اشتیاق گوش میدادند و جالبتر اینکه بعد از اتمام کلاس هم، هنرجویان شاید نیم ساعتی نواختند و خواندند و گپ زدند و بعد تازه با کلی تشکر از خانم کالبدی، کلاس را ترک کردند. این اشتیاق، علاقه و نشاط این بانوان بازنشسته برای من لذتبخش و کنجکاو کننده بود؛ بانویی مسن میگفت از زمان بازنشستگی در خانه مانده بودم و نمیدانستم چه کنم؟ تنهایی مرا کلافه کرده بود، راستش شوهرم هم کمی تندخوست و این بود که داشتم افسرده میشدم تا اینکه با این کلاسها و همایشها آشنا شدم و الان خیلی از لحاظ روحی بهترم و با داشتن یک برنامهی مشخص، دیگر احساس بیهودگی و تنهایی نمیکنم. وی سپس رو به خانم کالبدی کرد و گفت: من به دلیل راهاندازی این محیط شاد، سر سجادهی هر نمازم شما را دعا میکنم. اینها مرا بر آن داشت تا با خانم کالبدی صحبت کنم. وی به اینکه سرپرست خانهی صبا، موزهی مردم شناسی کاخ گلستان و موزهی سکهی کرمان بوده اشاره کرد و اینها همه کافی بود تا با «فتانه کالبدی» گفتوگو کنم.
کالبدی میگوید: «مادرم ورزشکار و مسلط به زبان انگلیسی بود. به همین دلیل در مدرسهی کیخسرو شاهرخ کرمان معلم ورزش بود. همچنین از آنجا که به زبان انگلیسی تسلط و تلفظ بسیار خوبی داشت؛ زمانی که پدرم برای طبابت، منطقهی محروم نیشابور را انتخاب کرد؛ رییس وقت فرهنگ و هنر نیشابور هرگاه گردشگر خارجیای به این منطقه میآمد؛ از مادرم میخواست که مترجم آنها باشد. ضمن اینکه به دلیل نداشتم معلم زبان انگلیسی، وی کار تدریس این درس را در دبیرستان «شاهرخی» نیشابور به عهده گرفت.»
کالبدی ادامه میدهد: «ما هفت خواهر و برادر هستیم و همگی تحصیلات دانشگاهی داریم و این حاصل همان تربیت و فضای حاکم بر خانهی ما بوده است.
آخرین سمت اداری پدرم، ریاست دادگاههای اداری وزارت بهداری بود. وی مردی معتقد و با ایمان و در امر رسیدگی به تخلفات، بسیار دقیق و حساس بود.
من نیز در چنین خانوادهای رشد یافتم و وارد دانشگاه تهران شدم و در سال ۱۳۶۰ با یکی از بستگان پدرم، سید «مسعود مرتضوی» که کارشناس ارشد معماری خود را در سال ۱۳۵۸ از دانشگاه «نورمن اکلاهاما»ی آمریکا گرفته بود؛ ازدواج کردم.
جالب است بدانید که همسر من هم با اینکه کارشناسی ارشد معماری از یکی از بهترین دانشگاههای معماری آمریکا دارد و موقعیت کاری، تحصیلی و زندگی عالی برای او در همان کشور فراهم بوده و نیز با داشتن گرین کارت، به عشق خدمت به وطن و نیز بنا به علاقه به خانواده و قوی بودن عاطفه و باورهای مذهبی در ایشان، در سال ۱۳۵۸ به ایران باز میگردد و بعد از ازدواج با من، که در تهران کارمند بودم، به کرمان وطن اصلی برگشتیم.»
«البته من بعد از فارغالتحصیلی به استخدام آموزش و پرورش در آمدم و دبیر ادبیات و تاریخ دبیرستان هاشمی ناحیهی پنج تهران شدم اما بعد از مدتی از آموزش و پرورش به وزارت فرهنگ و هنر وقت (میراث فرهنگی کنونی) منتقل شده و کار را آنجا شروع کردم.
واقعیت این است که در بسیاری از مراحل زندگی راه برایم بسیار ساده باز شده و این را از باطن و اعتقاد واقعی پدرم در خدمت رسانی بیچشمداشت به خلق و نیز اعتقاد خودم به رحمت خداوند میدانم.
در سال ۱۳۵۳ در حالی که بسیاری از افراد دنبال سرپرستی خانهی مرحوم استاد ابوالحسن صبا بودند و تلاش میکردند سرپرستی آنجا را به آنها واگذار کنند و من اصلا در این فکر هم نبودم؛ خانم «ماری شیبائی» مدیر کل وقت موزههای ایران، مرا به اتاقش فراخواند و گفت از آنجا که شما خانم فعال و پشتکارگیری هستید؛ از این به بعد سرپرست خانهی صبا خواهید بود و بعد حکم سرپرستی را به من داد.
اما در خانهی صبا:
«در خانهی خوب صبا؛
من…
داستانها داشتم،
از یک به یک استادها،
از سازها،
آوازها، نیکو سخنها داشتم.»
در مدت سرپرستی من در خانهی صبا از سال ۱۳۵۳ تا سال ۱۳۵۸سالهای بسیار خوبی را پشت سر گذاشتم. حضور هنرمندان، هنرجویان، هنردوستان و خاطرات خوبی که آنجا برای من رقم خورد؛ بسیار لذتبخش بوده و هست.
در خانهی صبا اساتید بزرگی آموزش سازهای مختلف اصیل ایرانی را برعهده داشتند که از جمله این اساتید «علیاکبر خان شهنازی» تار، «احمد عبادی» و «محمود تاجبخش» سهتار، «فرامرز پایور» سنتور، «علی تجویدی» ویولن، «علیاصغر بهاری» کمانچه، «عبدالله دوامی» استاد آواز بودند که البته مدتی بعد استاد «محمدرضا شجریان» که در ابتدا خودشان شاگرد استاد «عبدالله دوامی» و استاد «احمد عبادی» بود؛ تدریس ردیفهای آوازی را در خانه صبا به عهده گرفت و من افتخار آشنایی و مصاحبت با این اساتید را داشتم.
بازدیدکنندگان این موزه هم افراد خاص و جالبی بودند که خاطرات زیبایی از آنها در ذهن من مانده است. از جمله یک روز فرد نابینایی جهت بازدید از موزهی خانهی صبا وارد شد. من نزد وی رفتم و از او پرسیدم برای شما چه توضیحی در مورد موزه بدهم؟ وی در پاسخ گفت: «اینجا خانهی ابوالحسن خان صبا، خانهی امید و زندگی من بود. من نزد ایشان، ویولن را آموختم و شاگرد ایشان بودم. این هنرمند بزرگ نه تنها از من شهریه نمیگرفتند؛ بلکه به عنوان بدرقهی من تا دم در میآمدند و خرجی زندگی من را هم در جیبم میگذاشتند. ضمن اینکه در حال حاضر از قِبَل همین هنر که از ایشان آموختم؛ در رادیو آبادان کار و امرار معاش میکنم.»
یک روز هم استاد «علی تجویدی» به موزه آمدند و من که تا آن روز ایشان را ندیده بودم؛ وی را نشناختم؛ جلو رفتم و دیدم که آرام گریه میکنند. خواستم راهنمایی و سوال کنم که ایشان گفتند: «من «علی تجویدی» هستم و با صبا تا دیر وقت شب در این اتاق، ساز میزدیم و از پشت پنجره ستارهها را میشمردیم.» خلاصه بعد از اینکه ایشان موزه را دیدند؛ به دفتر من آمدند تا به عنوان یادگاری در دفتر موزه چند خطی بنویسند. ایشان که بسیار احساسی بودند؛ عینکشان را برداشتند و شروع به گریه کردند و گفتند: «نمیدانید چه روزهایی داشتیم»؛ آنگاه نوشتند: «گاه میشود که انسان تحتتأثیر عواملی قرار میگیرد که توان نوشتن را از دست میدهد. امروز از مکان مقدسی که برای اولین بار توسط استاد بزرگوارم صبا، ویولن را به طرز صحیح زیر چانهام گذاشتم، دیدن کردم و آتش در دل و جانم افتاد. چه مطالبی از صبا آموختم؛ چه از نظر هنری و چه از نظر اخلاقی و سعی کرده و میکنم که راهی را که او رفت، دنبال کنم. علی تجویدی»
و واقعا استاد تجویدی از نظر اخلاقی، انسان وارستهای بودند.
از دیگر خاطرات من از دوران سرپرستی خانهی صبا، خاطرهای است که استاد «جواد بدیعزاده» از استاد صبا در برنامهی سالگرد تاسیس رادیو که در خانهی صبا ضبط شد؛ تعریف کردند. آن روز اکثر اساتید هنرمند از جمله اسدالله ملک و علی تجویدی به خانه صبا آمده بودند. استاد بدیعزاده وقتی که وارد شدند و دیدند خانوادهی صبا در این برنامه نیستند ناراحت شده و گفتند: «۲۰ سال پیش من با «ابوالحسن خان صبا» برای پر کردن یک صفحه گرامافون به بیروت سفر میکردیم. بین راه ماشین ما خراب شد و همه از ماشین پیاده شدند تا کاری کنند و از رانندگان بین راه برای تعمیر ماشین کمک بگیرند اما ابوالحسن خان در گوشهای نشسته و روی یک قوطی سیگار، تند و تند چیزهایی مینوشت و اصلا متوجه اطرافش نبود. بالاخره بعد از چند ساعتی ماشین درست شد و ما به بیروت رسیدیم و از آنجا به مکانی که باید صفحات گرامافون پُر میشد؛ رفتیم. آنجا صبا پشت پیانو نشست و آهنگی بسیار زیبا نواخت. وقتی از وی پرسیدم این نت را کی نوشته و تمرین کردهای، گفت: آن موقع که شما در جاده، ماشین درست میکردید، من در حال خودم، این نت را نوشتم و اسم آن را به «یاد غزاله» گذاشتم. (غزاله نام یکی از دختران صباست)
یعنی صبا آن قدر به فکر خانواده بود که حتی در آن شرایط سخت هم از فکر دخترش بیرون نیامده بود. چگونه امروز که در خانهی او جشن سالگرد رادیوست، خانوادهاش حضور ندارند؟»
خلاصه خانهی صبا برای من هم خاطرات زیادی برجا گذاشت و هم کلاس درسی بود و هم افتخار آشنایی با اساتید بزرگ موسیقی سنتی ایران در سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۸ را نصیبم کرد. من آنجا مدتی زیر نظر استاد «محمود تاجبخش» و سپس استاد «احمد عبادی» سه تار آموختم.
یک روز هم در دفترم نشسته بودم و داشتم با قلم کنته، سه رخ استاد صبا را میکشیدم که خانم «منتخب اسفندیاری کوه نور» ـ همسر استاد صباـ به دفتر آمدند و نقاشی مرا دیدند و به من گفتند برای یادگیری نقاشی نزد «عباس کاتوزیان» که دامادشان بود؛ بروم اما من گفتم هزینهی کلاسهای ایشان بالاست و خانم صبا بلافاصله گفتند شما در خانهی صبا کار میکنید و اصلا از شما هزینهای دریافت نمیکنند و مرا نزد ایشان برده و من نقاشی را با استادی عباس کاتوزیان شروع کردم. بعدها هم مدتی در کلاسهای نقاشی رنگ روغن استاد «احمد ثناجویان» شرکت کردم و آموزش دیدم.
بعد از پیروزی انقلاب و تعطیلی خانهی صبا، از سال ۱۳۵۸ تا سال۱۳۶۷ سرپرست موزهی مردمشناسی کاخ گلستان شدم. باید بگویم در همهی این سالها برای تامین رفاه کارکنان تلاش کردم و همیشه در حال پیگیری امورات و انجام کار بودهام. سال ۶۸ هم همراه همسرم به کرمان سرزمین اجدادیمان بازگشتیم و من سرپرست موزهی سکه کرمان شدم و برای راهاندازی موزهی سازهای سنتی استاد «حسین مسعود» واقع در باغ هرندی کرمان، ۱۱ سال پیگیری و همکاری با اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کرمان داشتم. همچنین مدرس موزهداری و باستانشناسی در یکی از موسسات کرمان بودهام.
بعد از بازنشستگی هم در کلاسهایی که برای بازنشستگان در خانهی مهر بازنشستگان کرمان واقع در پارک مادر برگزار میشد؛ مثل شاهنامه و حافظخوانی شرکت میکردم که به ذهنم رسید برای بازنشستگان آنجا کلاسهای موسیقی و گروه سرود و همخوانی بانوان تشکیل دهم. این فکر را با آقای «محمد سلیمانی» مدیر خانهی مهر بازنشستگان در میان گذاشتم. ایشان هم پذیرفتند و کلاسی را در اختیار من گذاشتند که در ابتدا با تعداد اندک با آموزش دف و سه تار و همخوانی ترانههای ایران زمین شروع شد و الان کلاسها پُر هستند و با استقبال خوب مواجه شدند. این استقبال باعث شد من برای آنها کتابهای اساتید موسیقی را فراهم کرده و با تمرینهای دو ساله اکنون گروه موسیقی ما به اجرای برنامه در جلسات خانهی مهر میپردازد. از جمله در جشن میلاد حضرت معصومه «سلامالله علیها» جشن بزرگی همراه با اجرای موسیقی و همخوانی برای بانوان در تالار فرهنگسرای کوثر اجرا کردیم که بسیار مورد استقبال واقع شد.
در حال حاضر من به عنوان عضو افتخاری جامعهی بازنشستگان آموزش و پرورش در خانهی مهر فعالیت میکنم که کلاسهای من باعث ایجاد نشاط و شادابی در خانمهای بازنشسته شده، به گونهای که آنها به من میگویند ما بعد از بازنشستگی دچار افسردگی شده بودیم اما اکنون با شرکت در این کلاسها، اردوها و همایشها امید و روحیهای تازه پیدا کردیم که من از این بابت بسیار خوشحالم.
کالبدی همچنین از همراهی همسرش میگوید و اینکه به او روحیه میدهد و او را تشویق میکند. اینکه سه فرزند به نامهای «مرتضی»، «معین» و «امین» دارند که هر سه تحصیلکردهاند. وقتی هم که از آقای مرتضوی همسر خانم کالبدی میپرسم زندگی با یک زن هنرمند و فعال اجتماعی چگونه است؛ میگوید: من از اینکه همسرم در زندگی، آموزههای دینی را اجرا میکند؛ شعر میخواند؛ حافظ را میشناسد؛ اهل موسیقی، فلسفه و هنر است؛ لذت میبرم. من به همسرم میبالم و قدردان او هستم.
او فرزندانمان را تشویق کرده که علاوه بر تحصیلات دانشگاهی در رشتههایِ غیر هنری (هر سه مهندس عمران هستند)، موسیقی کار کنند و به کارهای هنری بپردازند. زیرا هنر، یاور و مونس زندگی انسانهاست.