گفتوگو با مسعود زنده روح؛ عکاس کهنه کار و مشهور ایرانی
آوید نیوز: «مسعود زنده روح کرمانی» متولد ۱۳۴۲ کرمان است. او فارغالتحصیل رشتهی تولید با گرایش عکاسی دانشکدهی صدا و سیماست. مسئولیت واحد عکاسی ستاد تبلیغات جنگ (در سالهای ۶۹-۱۳۶۶) و واحد عکاسی سازمان صدا و سیما ( ۷۵- ۱۳۷۲) و (۸۳ -۱۳۸۰) و (۸۸ – ۱۳۸۶) را بر عهده داشته است.
مدرس دانشگاههای هنر، آزاد، سوره، خبر، دبیر انجمن عکس سیزدهمین جشنواره سینمای جوان، دبیر بخش عکس جشنواره سینمای جوانان ۱۳۶۷، مدیریت هنری کتاب «بم شهری که بود»، «قشم سرزمین رویاها»، «عکسخانه شهر»، «یاران حسین(ع)» و«کودکان سرزمین ما»، مدیر اجرایی نخستین و دومین جشنوارهی بینالمللی هنرهای تجسمی فجر (۸۸ -۱۳۸۷)، مدیر اجرایی جشنوارهها و دوسالانههای هنرهای تجسمی ۸۹ – ۱۳۸۷ و عضو انجمن عکاسان ایران در کارنامه فعالیت حرفهای این هنرمند عکاس ثبت شدهاند.
زندهروح کرمانی همچنین داور مسابقهی دوسالانهی عکاسی ایران ۱۳۶۶، داور اولین جشنوارهی عکس مستند ایران ۱۳۸۶ ، داور جشنوارهی عکس منطقهای زعفران، داور اولین جشنواره عکس اردیبهشت در هرمزگان ۱۳۸۶، داور جشنواره سینمای جوانان ۱۳۸۷، داور اولین جشنواره عکس دانشگاه آزاد ۱۳۸۷ و داور دهمین دوسالانه عکس ایران ۱۳۸۵شده است.
انتشار کتاب کرمان ۱۳۵۶، شور عشق ۱۳۶۷، با تار و پود عشق و کرمان در یک نگاه ۱۳۷۳، سیمای جهانگردی کرمان ۱۳۸۰، جنگ تحمیلی ۱۳۵۶، دوران مبارزه ۱۳۶۷ نیز از دیگر فعالیتهای این عکاس هستند.
مسعود زنده روح اهل کجاست؟
من متولد سال ۱۳۴۲ هستم و در خیابان زریسف شهر کرمان به دنیا آمدم. یک خواهر و برادر هستیم.
دوران دبستان را در مدرسهی «سعید» که در خیابان شریعتی روبهروی مسجد جامع کرمان واقع بود؛ گذراندم. طبق گفتهی اطرافیان، کودک باهوشی بودم؛ در پنج سالگی چون منزل ما نزدیک پرورشگاه دیلمقانی بود؛ من دوست داشتم پیش بچههای آنجا بروم و در کنار آنها درس بخوانم؛ به طوری که وقتی کلاس اول دبستان بودم؛ روزنامه میخواندم. آن زمان جهشی خواندن و… هم وجود نداشت که من به کلاس بالاتری بروم . خلاصه دورهی راهنمایی را هم در مدرسهی «صفاری» گذراندم. یادم میآید که در دورهی راهنمایی دانشآموزان میتوانستند در دو گروه عضو شوند و فعالیت کنند؛ یکی گروه پیشاهنگ و دیگری گروه شیر خورشید. از آنجا که پیشاهنگ خیلی نظامی و ارتشی به نظر میرسیدند؛ من شیر خورشید را که فعالیتهای اجتماعی زیادی انجام میداد و لباس و کلاههایی داشتند که من دوست داشتم؛ انتخاب کردم و عضو این گروه شدم و فعالیتهای اجتماعی من از آنجا شروع شد. دیپلمم را در رشتهی طبیعی گرفتم. بعد از آن میبایست یا در کنکور قبول شوم و ادامهی تحصیل دهم و یا به سربازی بروم.
و شما دانشگاه هنر و عکاسی را انتخاب کردید…
نه من در کنکور دو دانشگاه ثبتنام کردم؛ یکی دانشگاه پلیس که شاید به خاطر نظم، انضباط، لباس و فرم آنها، آن را دوست داشتم و همچنین از آنجا که یکی از داییهای من در ژاندارمری کار میکرد و دیگری در نیروی هوایی و من احترام، نظم و مدیریت نظامی حاکم بر زندگی آنها را دوست داشتم؛ علاقهمند به این انتخاب شدم و دیگری به پیشنهاد دختر خالهام که از علاقهی من به عکاسی علاقه داشت؛ دانشگاه صدا و سیما بود که خوشبختانه به خاطر ناراحتی قلبی، در دانشگاه پلیس قبول نشدم و به خاطر همین تمام هَمُّ و غمم را روی قبولی در دانشگاه صداو سیما گذاشتم و قبول هم شدم.
عکاسی را از چه زمانی آغاز کردید؟
کلاس اول دبیرستان بودم که دایی من یک دوربین یاشیکای (جی اس ان) برای من هدیه آورد و من با آن دوربین عکس میگرفتم.
یادش بهخیر… من برای اینکه یاد بگیرم سرعت چیست، نور چگونه تنظیم میشود؛ دیافراگم چیست؛ نزد آقای «محمود راشدی» که روبهروی مغازهی پدر من عکاسی داشت؛ میرفتم و از او سوال میپرسیدم. از همه چیز هم عکاسی میکردم؛ از طبیعت، اشیا، خانواده و … البته در آن روزها که با انقلاب اسلامی همراه بود؛ از راهپیماییها و تظاهرات مردم هم عکس میگرفتم.
فیلمی هم که میخریدم؛ فیلم آکفا بود که آن را بعد از گرفتن عکس، درون پاکتی که هنگام خرید به ما داده میشد؛ میگذاشتیم و فیلم را به آدرس مرقوم شده بر روی آن که در آلمان بود، میفرستادیم. در آلمان، فیلم ظاهر، چاپ و قاب گرفته میشد و دوباره برای ما، در ایران فرستاده میشد. شاید ۵۰ حلقه فیلم را اینگونه عکاسی کردم.
ضمن اینکه یک دستگاه پروژکتور اسلاید شو به مبلغ ۱۲۰ تومان خریده بودم که هر وقت مهمانی میرفتم یا مهمان میآمد؛ عکسهایی را که گرفته بودم، برای مهمانان نمایش میدادم. دختر خالهی من هم وقتی علاقهی من را به عکاسی دیده بود پیشنهاد داد که در کنکور دانشگاه صدا و سیما در رشتهی عکاسی امتحان بدهم که این کار را کردم و قبول هم شدم.
از دانشگاهتان بگویید و اینکه چگونه عکاسی را به عنوان یک حرفه انتخاب کردید؟
من وقتی وارد دانشگاه شدم، اصلا نمیدانستم عکاسی چیست؟ شات چیست؟ فقط یک دوربین داشتم که با آن عکاسی میکردم. اما از خوش شانسیای که داشتم؛ در دانشگاه با اساتید و افراد خاص، متفاوت و با سوادی مانند مرحوم بهمن جلالی(که به شخصیت بهمن جلالی بسیار علاقه دارم)، یحیی دهقان، نادر ابراهیمی، بهزاد غریبپور، خانم دکتر خزائلی، محمود دولت آبادی، قباد شیوا، دکتر بهروزان و… روبه رو شدم که توانستم خیلی چیزها از آنها یاد بگیرم و به عکاسی بسیار علاقهمند شوم و این کار را تا به امروز ادامه دهم.
خلاصه کارشناسی عکاسی را از دانشگاه صدا و سیمای تهران گرفتم و بعد عازم سربازی شدم که هم زمان با دورهی جنگ بود. در آن زمان من مسئول واحد عکاسی ستاد تبلیغات جنگ شدم. قبل از رفتن من هم آنجا یک واحد عکاسی داشت اما فرم و شکل نداشت که آن را شکل و فرم دادیم. تعدادی عکاس از شهرستانهای جنگی استخدام کردیم که آنها از جنگ عکس میگرفتند و ما جمعآوری و آرشیو میکردیم؛ یک بخشی کنار ما بود که آرشیوی از عکسهای جنگ را تهیه میکرد.
بعد از سربازی هم مدتی مسئول واحد عکاسی شبکهی یک تلویزیون شدم تا اینکه واحد عکس شبکهها، ستادی و در هم ادغام شد. در نتیجه کسی که مسئول واحد عکاسی بود؛ مسئول واحد عکاسی تمامی شبکهها بود؛ و من ۲۵ سال خدمت، کرده و بازنشسته شدم. در حال حاضر هم رئیس هیأت مدیرهی انجمن عکاسان ایران هستم.
پس آقای زنده روح از دوران جنگ هم عکسهای زیادی گرفته و دارد؟
بله، تعداد زیادی عکس از زمان جنگ گرفتم که در کتاب جنگ تحمیلی یک تا شش، تعدادی از آنها به چاپ رسیده است
برویم سراغ عکاسی کرمان؛ اوضاع و احوال عکاسی در کرمان را چگونه میبینید؟
در کرمان در همهی زمینهها، آدمهای بااستعداد و مستعد زیاد است. در زمینهی هنر هم به خصوص در عکاسی، استعدادهای زیادی وجود دارد اما اشکالاتی در عکاسی استان وجود دارد که یکی این است که تفکر جمعی، با هم بودن و اتحاد در بین عکاسان کمتر دیده میشود که بخشی از این مسأله به این دلیل است که بستر لازم برای دور هم بودن و متحد شدن، وجود نداشته است و شاید مسئولان استان که موظف هستند بستر و فضایی را برای این افراد ایجاد کنند که دور هم جمع شوند؛ کمتر این کار را انجام دادهاند.
اما بخش عمدهی آن، بر میگردد به اینکه ما فکر میکنیم اگر از هم فاصله بگیریم، بهتر است. در صورتی که درست است عکاسی یک کار خاص و کاملا فردی است؛ ولی رفتار جمعی است که عکاسی را به یک نتیجه میرساند؛ اصلا هنر و جامعه را به جایی که باید برسد و مطلوب است، میرساند. یعنی تا زمانی که افرادجدا از هم فکر کنند؛ هیچ اتفاق هنریای رخ نمیدهد. اما وقتی دور هم جمع میشوند یک اثر تولید میشود که میتواند خیلی خوب باشد یا حتی میتواند خوب نباشد اما «به هر حال» یک کاری انجام شده در حالی که ما متاسفانه در طول این چند سال، این «به هر حال» را در کرمان نداشتیم یعنی نمیتوانیم بگوییم فلان جشنواره یا حرکت فرهنگی چه خوب چه بد «به هر حال» برگزار شده است.
من در دورهای خیلی اتفاقی به جشنوارهی زنجیرهی امید که چند سال پیش در کرمان برگزار شد؛ آمدم. خُب خیلی از بچههای عکاسی کرمان را میشناختم ولی وقتی سطح جشنواره را دیدم، مدام دنبال دلیل و چرایی این بودم که چرا این قدر سطح علمی این جشنواره پایین است؟ چرا وقتی خانم مرعشی لطف کرده و شرایط برگزاری این جشنواره را فراهم کرده، به خوبی استفاده نشده است؟ عکسها شاید خوب بودند؛ ولی سطح علمی عکاسی پایین بود.
من به عنوان رئیس هیات مدیرهی انجمن عکاسان، موظف هستم ببینم جشنوارههایی که در سطح ایران برگزار میشوند؛ در چه سطحی هستند؟ مثلا ما سطح جشنوارههای عکاسی خیام، جشنوارهی «فیروزه» تبریز، جشنوارهی «اردیبهشت» هرمزگان را در سطح یک میدانیم و اینها جشنوارههایی هستند که حتی خصلت بینالمللی دارند و از خیلی از جشنوارههای دولتی هم بهتر برگزار میشوند. اما متاسفانه وقتی میآییم سطح پایین تر، جشنوارهای مثل امید را حتی در سطح چهار هم نمیتوانیم قرار بدهیم.
علت این مساله را چه میدانید؟
یکی از علتهای آن شاید، فاصله گرفتن ما در انجمن عکس ایران از این گروههای عکاسی استانها بود؛ یکی از آنها خود من، شاید منی که در این آب و خاک نفس کشیدم و بزرگ شدم، مدیون این شهر و مردم آن هستم تا برای پیشرفت عکاسی استان تلاش کنم. دینی که باید ادا شود. به همین دلیل یکی از دوستان پیشنهاد داد در روز جهانی عکاسی که برای من خیلی روز مهمی نیست بلکه بهانهی این روز برای من مهم است؛ همایش و دورهمی برای عکاسان در کرمان برگزار کنیم و من هم عاشق این هستم که عکاسان دور هم جمع شوند و یک دورهمی برگزار کنند که فقط با هم حرف بزنند؛ دیالوگ رد و بدل کنند. وقتی دیالوگ برقرار میشود؛ خیلی از مشکلات حل میشوند. ما مشکلمان این است که وقتی میخواهیم با هم حرف بزنیم؛ با هم جدل میکنیم؛ ما باید عادت کنیم؛ باید یاد بگیریم حرف یکدیگر را بشنویم؛ با هم گفتوگو کنیم، حرف یکدیگر را تجزیه و تحلیل کنیم؛ باید بپذیریم کجا درست عمل کردیم، کجا نادرست و اگر این دیالوگها برقرار شود و حرفها به هم زده شود؛ پیشرفت میکنیم و من خیلی خوشحالم که از روز برگزاری آن همایش و دورهمی در این یک سال و نیم، این دیالوگ دارد برقرار میشود و حداقل بچهها حرفهایشان را به هم میزنند؛ تا یک حدی با عقاید هم آشنا شده و دیگر کمتر حرفی در دلشان میماند که باعث کدورت، دلخوری و عصبانیت از یکدیگر شود.
من فکر میکنم این حرف زدنها، این دور هم جمع شدنها و اتحاد، باعث میشود این افراد به هم نزدیکتر شوند که اگر اتفاق بیفتد؛ عکاسی کرمان هیچ چیز از عکاسی استانهای اصفهان، خراسان، هرمزگان و… کمتر ندارد و حتی فکر میکنم چون پراکندهایم؛ سطح عکاسی کرمان را نمیشناسیم اما اگر با هم متحد شویم؛ به اصطلاح پشت هم باشیم آن موقع میبینم که کجا هستیم و در چه سطحی قرار خواهیم گرفت؟ البته این اتفاق دارد شکل و فرم میگیرد و مطمئن هستم سالهای آینده بهتر هم میشود.
مشکل کجاست؛چرا نمیتوانیم نظر و نقد همدیگر را بپذیریم؟
جامعهی مدنی یک تعریفهایی دارد که شاید ما هیچ وقت آنها را روشن و جامع تبیین نکردیم. در جامعهی مدنی، اولین چیزی که خیلی مهم است؛ حفظ آزادی افراد است اما این آزادی تعریف شده است؛ در تعریف گفته میشود آزادی حدودی دارد یعنی تا زمانی که شما به دیگران و جامعه آسیب و لطمه نزنید، آزاد هستید. اما این آزادی، موارد و جزئیات زیادی دارد که باید روشن شود. مثلا شما نمیتوانید به نام «آزادی» خانهتان را هر جور که دوست دارید بسازید؛ چون قوانین در این خصوص وجود دارد یا با لباسی که در خانه هستید در معابر هم تردد کنید. ما آزاد هستیم که عقیده و اندیشهی خود را داشته باشیم اما آزاد نیستیم که هر حرفی، هر تهمتی را در مورد نقطهی مقابل افکارمان بگوییم. مشکل برخی از ما ها این است که نمیخواهیم بپذیریم ممکن است کسی بهتر از ما باشد؛ بیشتر از ما بداند؛ تلاش کرده و به درجاتی رسیده باشد. مشکل دیگر ما این است که آن رابطهای که باید برای سازندگی با هم داشته باشیم؛ را نداریم. مشکل این است که ما به حرفهمان احترام نمیگذاریم؛ برای حرفهمان تلاش نمیکنیم و نمیجنگیم بلکه ما برای خودمان میجنگیم. ما فکر نمیکنیم که ببینیم برای پیش برد عکاسی و این حرفه چه باید کرد؟ فقط به این فکر میکنیم که برای پیشرفت خودمان چه باید بکنیم و وقتی فقط به این مساله فکر میکنیم، هر یک از ما میدانیم که باید کار کنیم، عکس بگیریم؛ نمایشگاه بزنیم، تدریس کنیم و… پس فقط میدانیم برای خودمان چه باید بکنیم و جامعهی عکاسی استان و کشور برایم مهم نیست.
در حالی که اگر هر کسی فکر کند که همهی نفع این عکاسی نباید به من برسد و باید بخشی از این نفع، به جامعهی عکاسی ما برسد؛ تا پیشرفت و رشد کند؛ عمدهی مشکلات ما حل میشود.
وقتی من «مسعود زنده روح» فکر کنم که اگر دارم تدریس میکنم و دانشجویانی تربیت میکنم؛ برای عکاسی کشورم دارم تدریس میکنم نه اینکه یک عکاس را برای اینکه طرفدار من شود؛ کنار من کار کند و یا یک کسی مانند من بشود؛ تکثیر و تربیت کنم؛ آن موقع به جامعه عکاسی کشورم خدمت کردم و باعث پیشرفت خودم و جامعه عکاسی با هم شدهام.
به نظر من، اصلا این اشتباه است که یک نفر مانند خودمان را تربیت کنیم؛ نمیخواهیم که یکی مثل خودمان را تکثیر کنیم؛ اصلا چرا باید چنین کاری کنیم؟ او فرد دیگری است با سلایق، استعداد فکر و اندیشهی خودش که باید عکاس موفق و نوآور دیگری شود.
ما باید به یک کلیتی فکر کنیم به نام «جامعهی عکاسی» نه اینکه یک کلونی برای خودمان درست کنیم. یعنی اگر من عکاس هستم باید به نفع جامعهی عکاسی کار کنم در جامعهی عکاسی کرمان هم همین مشکل وجود دارد. یعنی ما میخواهیم همیشه یک کلونی برای خودمان داشته باشیم. فکر نمیکنیم این کلونیِ برای خودمان، چه قدر میتواند برای جامعه و عکاسی ما مفید و یا چقدر مضر باشد؟ فکر کنید اگر همین کلونیها تبدیل به یک کلونی واحد استانی شوند؛ چه اتفاقهای خوبی برای عکاسی کرمان میافتد؛ و این جمع کلونی متحد، چه اندیشههایی تولید میکند؟ البته این مشکل فقط در استان کرمان وجود ندارد. متاسفانه در کل جامعهی عکاسی ایران، این مشکل وجود دارد که کلونیهای خاص خودشان را دارند و برای خودشان کار میکنند که اشکال دارد و میشود ملوک الطویفی؛ مانند دوره قاجار که نتیجهاش هم همان حکومت قاجار شد. ضمن اینکه من فکر میکنم ما یک مقدار اشکالات شخصی هم داریم و تا زمانی که این رفتارهای مشکل دار شخصی را داریم، راه به جایی نمیبریم.
راه حلی که شما ارایه میدهید چیست؟
ببینید امروز عکاس طبیعت، عکاس معماری، مستند، آرت، آتلیه و… هم اندازهی هم اهمیت و ارزش دارند و من فکر میکنم که همهی اینها اهمیت دارند و کنار هم و با هم میتوانند پیشرفت کنند و جلو بروند. هیچ کدام به تنهایی به جایی نمیرسند. ما هیچ وقت سعی نکردیم برای ۱۰ سال آیندهی هنر این جامعه و کشور برنامهریزی و سرمایهگذاری کنیم و چشمانداز هنر داشته باشیم که بدانیم طی ۱۰ سال، آیندهی هنر این کشور باید از نقطه A به نقطه B برسد. اصلا ربطی به عکاس کرمانی، شیرازی و… ندارد. به نظرم بخشی از آن برمیگردد به سیاستهای کلانی که ارشاد و معاونت هنری باید داشته باشند که تعریف بکند ما از کجا به کجا باید برویم. این اما یک طرف قضیه است و معتقدم وزارت ارشاد در نقطهی انتهای هنری این مملکت است. زیرا مقطع اول و ابتدای آموزش هنر؛ وزارت آموزش و پرورش است. دوم آموزش عالی است و انتهای آن وزارت ارشاد. ما باید ببینیم در این مقاطع چه کردهایم؟ آموزش و پرورش برای پیدا کردن استعدادهای هنری، برای پایهریزی زندگی اجتماعی چه قدر کار کرده است؟ آموزش و پرورش باید بگوید من این تعداد از بچههای ابتدایی را به اردوها وکمپهایی بردهام که با هم زندگی کنند و مسئولیتهای اجتماعی را به آنها آموزش دادهام؛ تا آنها یاد بگیرند که چگونه با هم زندگی کنند و مسئولیتپذیر شوند. تا به مقطع آموزش عالی برسند؛ چه قدر آنها را در خصوص زندگی اجتماعی تعلیم دادهایم. حالا که به آموزش عالی رسیدند، چه طرحی برای فرآیند پیشرفت هنر، تکنولوژی و صنعت داریم؟ در آموزش عالی هم یک سری ریز دروس که بسیاری از آنها سالها تغییر نکردهاند و فقط ابزار و ادوات تدریس آنها فرق کرده است. چقدر ما عکاس، نقاش، داستان نویس، گرافیست و… داریم که اصلا هنر نخواندهاند؟ آمار بگیرید؛ چرا فرد فارغالتحصیل رشتهی اقتصاد، پزشکی، مهندسی و… وجود دارد که تازه بعد از فارغالتحصیلی از رشتههای مذکور، عکاس، نویسنده و… شدهاند؟ دلیل همهی اینها این است که استعداد این افراد در مدرسه کشف نشده است. اگر این استعداد از مقاطع تحصیلی پایین کشف و شناخته میشد؛ این آدمها الان در رتبههای بسیار بالایی از استعدادهایشان قرار میگرفتند. چرا این بستر برای او فراهم نشده است؟ فراوان داریم کسانی که تجربی کار میکنند و اصلا عکاسی نخواندند؛ در عوض آدمی که به عکاسی خیلی علاقه نداشته، اتفاقی در کنکور قبول شده، لیسانس عکاسی هم گرفته حالا اما بعد از فارغالتحصیلی عکاسی، شده مدیر روابط عمومی، تراشکاری باز کرده است و یا خانه دار شده و…
چرا جای هم را گرفتهایم؟ چون از ابتدا استعدادیابی نکردیم و بستر را فراهم نکردهایم. متاسفانه الان برخی به خاطر فضای امروز جامعه، فکر میکنند اگر روی کول بقیه پا بگذارند و بالا بروند، رشد میکنند و…
پس همهی این اتفاقات از مدرسهی ابتدایی شروع میشود؛ به آموزش عالی میرسد و در انتها به وزارت ارشاد که حالا ما میگوییم ارشاد، برای چی برنامهریزی و طرحها درست اجرا نمیشود؟
به واقع ارشاد گناهی ندارد و ارشاد ۳۰ در صد قضیه است. اگر ساختار را از اساس و پایه درست نکنیم، مسیر همین است. همیشه و بارها گفتیم اگر رابطهی مستقیمی بین وزارت ارشاد، آموزش عالی و آموزش و پرورش وجود نداشته باشد؛ هنرمندی به وجود نمیآید و تحویل جامعه داده نمیشود.
چه باید کرد؟
زمان میخواهد. باید زمانی بگذرد تا اینکه افراد بفهمند دارند چه آسیبهایی میبینند و چه قدر به آنها لطمه زده میشود تا همه چیز اصلاح شود.
فکر نمیکنید زمان به تنهایی کافی نیست و ممکن است خیلی طول بکشد؟
طول بکشد؛ یک جامعهی مدنی باید خیلی چیزها را تحمل کند تا به آن مطلوبی که میخواهد برسد. خیلی چیزها باید فدا بشوند؛ نباید فکر کرد جامعه مدنی یک شبه درست میشود.
ولی ما میتوانیم یک کاتالیزور داشته باشیم تا این زمان کمتر شود.
به نظر من تمام حرکتهای فرهنگی و اجتماعی در کشور، خیلی کند و بطئی پیش میرود ولی پیش میروند. الان فضای فرهنگی ما با فضای ۲۰ سال پیش فرق میکند و کلی تغییر کرده است. شاید جوانی ما گذشته و سن ما بالا رفته ولی فضای فرهنگی عوض شده و برای این عوض شدن زمان، انرژی، پول و… صرف شده و متاسفانه باید بگویم باز هم باید زمان بگذاریم، پول هزینه کنیم کنیم، انرژی صرف کنیم و… تا به آن نقطهی مطلوب برسیم؛ فضای فرهنگی با گذر زمان تغییر میکند.
آیندهی عکاسی کرمان را چگونه میبینید؟
ما داریم با کمک عکاسان، جامعهی عکاس کرمان را به آرامش میرسانیم شاید یک اتفاق خوب بیفتد ولی زمان میبرد. کار یک سال، یک ماه و… نیست. شاید حتی یک دهه طول بکشد. اشکال ندارد به نظر من این حرکتها خوب است و اشکال ندارد که زمان میبرد؛ باید آرام آرام برویم جلو ولی نگرانی من این است این افرادی که مسئولان فرهنگی این شهر هستند، الان فضای فرهنگی استان را درک میکنند و معلوم نیست چهار سال دیگر چه اتفاقی بیفته (با خنده) الان آقای فلاح، آدم مثبت و متفاوتی است و آقای جوشایی عزیز معاون هنری ایشان هم هنرمند و هنردوست و فضای خوبی فراهم است که من آن را خیلی دوست دارم و فکر میکنم بچههای هنرمند کرمان باید از این فضای به وجود آمده به خوبی استفاده کنند؛ زیرا معلوم نیست این فضا دوباره باشد؛ معلوم نیست در آینده چه میشود؛ حالا که فضای احترام به هنرمند وجود دارد؛ استفاده کنند.
حرف آخر مسعود زندهروح …
ما کشورمان را دوست داریم؛ دوست داریم پیشرفت کنیم وگرنه، نمیماندیم؛ وگرنه مبارزه نمیکردیم؛ وگر نه دلمان برای عکاسی، هنر و… کشورمان نمیسوخت و از کشور میرفتیم…
من کشورم را دوست دارم، نسل جوان کشور که با هم جدل دارند را هم دوست دارم. کارهای انجمن، سر و کله زدن با آدمها، دور هم جمع شدن ها را دوست دارم. برطرف کردن کدورتها را دوست دارم. یک گوش شنوا دارم و یک زبان مهرهی مار که به آدمها کمک میکنم کدورتها را بر طرف کنند. هدایتشان میکنم تا کنار هم جمع شوند. ما باید به این نسل جوان آموزش بدهیم که حرف همدیگر را گوش بدهند، تلاش کنیم که حرف دلمان را بزنیم، بعد یاد بدهیم حرف دل بقیه را هم بشنویم بعد که آرام شدیم و حرفهایمان را زدیم، کدورتها را کنار بگذاریم و با هم کار کنیم. اصلی که بعضی از ماها به فرزندانمان یاد ندادیم و گفتیم اگر مخالف تو حرفی بود؛ جلسه را ترک کن و یا مقابله کن…
گوش دادن و گفتن را به آنها نیاموختهایم.